حوضِ آب خالی ام، در پای ماه افتاده ام
آنقدر ماهی که در بندِ گناه افتاده ام

دست ھایم را رها کردی دلم پابندِ توست
مثلِ یک کودک به دنبالِ تو راه افتاده ام

در کدامین گل به دنبالِ تو باشم نازِ من؟
تا دَهَن وا کرده ای در اشتباه افتاده ام

می نشینی روبرویم باز می خندی به من
چاله سهل است ای خدا، حالا به چاه افتاده ام

سایه ام را می زنی با تیر دائم گرچه من_
مثلِ سایه زیرِ پایت گاه گاه افتاده ام

نامه ی اعمالِ ما را کرده چشمانت سیاه
با سیاهِ چشم هایت در گُناه افتاده ام

رودِ سَرگردانم و در حسرتِ دریا شدن
بازهم دُنبالِ چشمانت به راه افتاده ام