‍ اینجا کسی همدرد دردت نیست
با بی کسی هایت مدارا کن


سخت است میدانم ولی بانو
غم را به دوش ساک شب جا کن


اینجا کسی مرهم به دردت نیست
وقتی همه دردست نمک دارند


فرقی ندارد مرد یا زن بودن
در غم صدای مشترک دارند


اینجا کسی هم قد حرفش نیست
یا اینکه حرف ات را نمیدانند


حال زمین بدتر شود وقتی
مرغ هوس از سر نمیرانند


اینجا همه قاضی شدند مردم
ناحق قضاوت میکنند بانو


گاهی اگر خنده به لب داری
برآن حسادت میکنند بانو


از مرد بودن خسته ای ای زن
زلف بلندت شانه میخواهد


وقتی زنی با غصه ها جنگید
این غیرت مردانه میخواهد


اینجا کسی سنگ صبورت نیست
با بیکسی های دلت خو کن


بغض ات شکست در خلوت شبها
گلبوته های اشک را بو کن


جوادالماسی