ای کاش که با هر طپشی، هر ضربانی
خود را به هیاهوی دل من برسانی




موی من آشفته به دستان تو خیره است
بی آنکه بداند تو پریشان تر از آنی




من لانه ی بالای درختم، تو کبوتر
باید که خودت را به هوایم بپرانی




ابری سر ذوق آید و بعد از تو ببارد
یک قطره اگر اشک به گلدان بچکانی




یک لحظه نرفته است خیال تو از این سر
من روزه ام و منتظر صوت اذانی...


زهرا_بختیاری_نژاد