صفحه 2 از 6 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 11 به 20 از 58

موضوع: سرگرمی عشق

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد زنگ زد به گوشیم : داداش کجایی ؟خوبی ؟ بابا یک هفته گذشته بیا برو به بهونه ساندویچ ، ببین فکراشو کرده ؟؟! نظرش چیه ؟! این دیگه اصرار اخرمه بخدا ، گفتم باشه چون اصرار اخرته اوکی .

    بعد از ظهر رفتم مغازه شون .

    سلام سحر خانوم ، یه ساندویچ همبرگر لطفا .
    سرشو انداخت پایین تمومه صورتشو از استرس ،
    عرق گرفته بود ، بفرمایید یه چن دقیقه بعد آماده است.
    رفتم سر میز نشستم ، یه سر به تلگرامم زدم تا ساندویچ آماده شه ، خواهرم چند تا پی ام داده بود و چند تا استیکر باحال .
    گفته بود : سیلااام داداش ، چرا دیگه آنلاین نمیشی ؟! نه زنگی نه پیامی ،سر هم که نمیزنی !!
    وقتشه اومدی آستین هاتو بالا بزنی .
    استیکر نی نی فرستاده بود زیرش نوشته بود این بچه آیندته ها ، بعد استیکر ماشا رو فرستاده بود آخ ملدم دولوخ گفتم نمولدم ... عاشق این استیکر بودم که لبخندی به صورت گرفتم و یه نگاه به سحر انداختم که با دقّت داشت منو نگاه میکرد ...یه چشمک با چشمهای عسلیم بهش انداختم که سریع خجالت کشیدو سرش رو انداخت پایین .

    حالا فهمیدم اینجور هم که فکر میکنم نظرش اونقدر ها هم منفی نیست .
    ساندویچ و مخلفات رو آورد جلو میز ، بفرمایید
    : دیگه چیز دیگه نیاز ندارید ؟! سریع سوء استفاده کردم از این حرفش ادامه دادم. ، البته چرا : قلبتو ذهن تو ، نیاز دارم ، سحر یه لحظه خشکش زد و به سرعت بی اعتنا رفت .

    با خودم : اره عااالیه کم مونده به جواب مثبتش .

    دو هفته ای از اون ماجرا گذشت و من به خونه خواهرم رفتم .

    حدوداً ساعت 4 بامداد رسیدم خونشون ، خواهرم بیدار بود و فسقلیش . که فتوکپی من بود و به قدری شیطون بود از سرو کوله من بالا میرفت.

    به خواهرم گفتم فائزه جان تو با شیطون بودن این عارفه خانوم چجوری درس میخونی ؟؟! یه کی میسپاریش میری دانشگاه ؟؟!! فسقلی به کی کشیده از شیطونیش !!! ماشاءالله.

    فائزه : عارفه خانوم فسقلی رو میسپرم به مادر علی اقا ، به مامان خودم که نمیتونم بسپرم ، مامان طفلک خودش تو مدرسه کلی کار ریخته سرش ، فکر کن مدیر مدرسه بخواد یه بچه 1 ساله رو نگه داره .

    به هر حال میخوابونمش ، بازیش میدم یه طوری درسمو میخونم دیگه .
    وااااااااااااای از دست تو شد ساعت 5 صبح ، تو رو خدا بخوابیم صبح کلاس دارم ، من : هههه مجبوری مگه ادامه تحصیل میدی ؟! والا بخدا من جای همسرت بودم اصلا نمیذاشتم .
    فائزه : خوبه دیگه اومدی چوقولی منو به علی اقا کنی ؟! مگه مث تو هم فقط درس بخونم ؟!!
    بابا پیر شدی بفهم !!
    یکم از خواهرت یاد بگیر تو سن 19 سالگی عقدوعروسی رو باهم گرفت الان با گذشت دو سال از زندگیم هم بچه دارم هم درس میخونم ماشاالله .

    من : اره خوبه به شانست علی اقا خوبه ، وگرنه خیییلیی ها تو سن کم ازدواج کردن و انتخابشون اشتباه بوده و طرف مقابلشون یا معتاد در اومده ، یا زن باز در اومده یا . دیگه فائزه نداشت ادامه بدم
    : پاشو ، پاشو بخواب بینم بسه سخنرانی حاج آقا ... .

    ساعت 12ظهر از خواب بالأخره با غرغر با صدای گریه ی عارفه پاشدم ، فسقلی چرا گریه میکنی ؟؟ مامان بابا کجان ؟؟!!

    شروع کردم به صدا کردن : علی اقا ، فائزه هستید ؟؟!
    صدایی به گوشم نخورد ...

    عارفه رو بغل کردمو رفتم سمت یخچال . یک کاغذ چسبیده بود به در یخچال .
    نوشته بود فرید جان ببخش داداشی من دیگه امروز عارفه رو گذاشتم پیشت ، علی اقا هم رفته سرکار ، هر دو بعد از ظهر بر می‌گردیم ، بی زحمت زنگ بزن به مادر علی اقا ببین غذا چی میتونی به فسقلی بدی فعلاااً.

    یه پوفی کشیدم آی خدااا من غلط کنم از این به بعد اینجا بیام ، امروز باید پوشک عوض کنم اخخخ اه اه ، باید لَ لِ گری کنم .

    رو به عارفه کردم گفتم اذیتم نکنی ها جیش ممنوع
    پی پی ممنوع !!! که دیدم خنده ای از ته دل میکنه
    وا فسقلی به چی میخندی ؟؟ به پی پی ؟؟ جیش ؟؟
    ن نمیخنده دیگه ، ذول زدم بهش گفتم ممنوع ها که دیدم زد زیر خنده باز ..
    ای جاانم از کلمه ممنوع خوشش میاد ..
    خلاصه با پرسیدن از مادر علی اقا اون روز از عهده ی فسقلی با خوب و بد بر اومدم.
    ولی تو گوشم موند تا تموم نشدن دانشگاه خواهرم دیگه خونشون نرم ، شب باروبندیلم رو بستم و رفتم پیش مامان بابام .

  2. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (06-08-2018)

  3. Top | #12

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    زنگ درو زدم و وارد خونه شدم ، اومم به به عجب بوی قرمه سبزی ای میاد .
    سلام مامان جووون ، قربون دستای زحمت کشت
    خییلیی وقت بود هوس قرمه سبزی کرده بودم .

    پدر و مادرم از دیدنم خییلیی خوشحال شدن .

    به قدری دلتنگ و دست بوس پدرومادرم بودم که همه کارهارو خودم انجام دادم و اجازه ندادم حتی بعد از شام مادرم ظرف هارو بشوره . !!

    مادرم همیشه میگه خوش ب حال زنی که خانوم تو شه .
    رفتم اتاقم رو تختم خودم رو رها کردم که رامبد زنگ زد ترجیح دادم جواب ندم و گوشیمو خاموش کردم .
    اینم دوسته آخه ما داریم ؟؟!!
    همش زنگ میزنه ببینه سحر زنگ زده یا نه ...!!

  4. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (06-09-2018)

  5. Top | #13

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    به قدری امروز فسقلی منو خسته کرده که تا چشمامو بستم نفهمیدم کی خواب رفتم .

    جلو تر از اذان صبح پاشدم که دیدم پدر و مادرم برای نماز صبح پاشدن منم همراهشون وضو گرفتم و نماز خوندم .
    مادرم خوشحال بود که هنوز همون پسر پاک و شادم .خوشحال بود که تونستم تو شهر غریب خوب از عهده خودم بر بیام اینا همش از چهرش مشخص بود که ازم راضیه خداروشکر .

  6. Top | #14

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    بعد از نماز صبح ، گوشیمو روشن کردم.
    چندین پیام پشت سر هم اومد ، 20تماس از دست رفته از رامبد ، 38تماس از دست رفته از شماره ناشناس ...
    رامبد دو پیام : باشه دیگه داداش اینه رسمش ؟؟!
    گوشیرو رو من خاموش کردی؟؟!!
    اون یکی پیامش : از دستت ناراحتم .

    3پیام از شماره ناشناس .
    قبل اینکه باز کنم فکر کردم یعنی کی میتونه باشه ؟؟!!!

  7. Top | #15

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد ، شماره ناشناس بود .
    فوراً پاسخ دادم ، بله ؟؟! بفرمایید.. صدایی از پشت گوشی نیومد و کمی گوش کرد و سپس قطع کرد .
    سریع رفتم تو پیام ها تا پیام های شماره ی ناشناس رو
    بخونم .

    1 : گاهی اوقات حسرت تکرار یک لحظه دیوانه کننده ترین حس دنیاست .

    2 : بزار ساده بگم [ چقدر عاااشقتتت شدم] .

    3 : من همونی ام که گفتی بی صبرانه منتظر می!!!!

  8. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (06-09-2018)

  9. Top | #16

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    یه لحظه خشکم زد .
    وا !! نکنه رامبد ، میخواد منو اذیت کنه !!

    پیام دادم شما ؟؟!
    جواب داد : روزگار عجیبی شده !!!
    ادعای عاشقی میکنن و میگن بی صبرانه منتظرن اما
    وقتی بهشون زنگ میزنی میگم شما ؟؟!!

    اوه ، تازه دو هزاریم افتاد این واقعا سحر...

    پیام دادم : خوبی ؟؟ فکر نمی کردم پیشنهادمو
    قبول کنی ! ببخش اولش فکر کردم دوستم میخواد اذیتم کنه بجا نیاوردم شرمنده ...

    سحر : خداروشکر ، ممنونم ، مهم نیست دشمن تون شرمنده .

    من : چه عجب !! این موقع بیدارید ؟؟

    سحر : فردا براتون توضیح میدم ، انشاءالله صبح ، بقیه حرف هامونو میزنیم

    من : البته ، منتظر تون هستم یا علی .

    (فردا صبح )

    صدای گوشیم منو از خواب بیدار کرد.
    با غرغر نگاه کردم ببینم کیه ، دیدم رامبد !!
    تماسشو رد کردم ، دوباره زنگ زد .
    با صدای خواب آلود برداشتم : رامبد جون مادرت بزار بخوابم دیشب خوب نخوابیدم ، پاشم خبرای خوبی دارم زنگ نزن تو رو خدا .
    رامبد : پاشو بینیم با آ ، خبر بد دارم قول بده پس نیفتی !!
    گفتم : چ خبری ؟؟! هر چیه واسه بعد .
    رامبد : پاشو لشتو بردار بیار دیگه سحر تصادف
    کرده!!!!!!
    چشمام 4تا شد .
    چی ؟؟!! گیرم اوردی ؟؟!!

    رامبد : گیر واسه چی آخه ، بسه دیگه یَلَّ لَ لی تَل لَ لی .صبح داشت از خیابون رد میشد ماشین

    زد بهش طفلک پرت شد پخش زمین شد بردنش بیمارستان ...
    من : چیش شده ؟؟!! خبر داری ؟؟!!

    رامبد : به به آقای عاشق . شما که دوست نداشتی باهاش رفیق شی حالا نگران حالشی ؟؟!!
    من : چرتو پرت نگو داداااش .. خب کنجکاو شدم..
    من : برو امارشو بگیر ببین در چه حال؟؟!
    رامبد : اوکی حتما . فعلا .

    دل تو دلم نبود ، زنگ بزنم ، نزنم ؟؟!! الآن دورش شلوغه بده نمیشه .
    یاد حرف رامبد افتادم : ( به به آقای عاشق) !!
    این نگرانی از سر کنجکاوی بود یا عشق ؟؟!!
    به قدری شوکه شدم که خواب از سرم پرید.

    رفتم اینستاگرام .

    پست گذاشتم :
    واسه یکی از دوستانم اتفاق بدی پیش اومده خواهش میکنم هر کی این پست رو می بینه یک صلوات واسه سلامتیش بفرسته .

    رفتم تسبیح رو برداشتم ، پشت هم صلوات می دادم .

    تا اینکه ظهر رامبد پیام داد .
    : نگرانش نباش آقاااای عاااشق ، پاش شکسته فقط . در ضمن دیدم تو اینستا چه پستی گذاشتی
    خدااایی دمت گرم .. .

    اهی از عمق وجودم کشیدم .
    با خودم : مهم نیست چه فکری در موردم میکنی اقا رامبد مهم اینه واسه سلامتی یکی پست دعا گذاشتم

  10. Top | #17

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    ولی حسم تغییر کرده بود ، یه حس دلبستگی انگاری نسبت به سحر گرفته بودم ،
    که باید جلوی این
    حسمو میگرفتم .
    با خودم : نباید کسی متوجه این حس بشه
    ، من میتونم .

  11. Top | #18

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم پس ، پیام دادم : سلام سحر خانوم ، حالتون خوبه ؟؟!
    بیس دقیقه از پیامی که به سحر داده بودم گذشت و پاسخی برای پیامم نیامد .
    نگران شدم ک نکنه کسی خونده باشه و...
    خدا نکنه انشأالله مشکلی پیش نمیاد.
    یک روز بعد پیام داد : سلام با عرض پوزش ، شارژ نداشتم و موقعیت رفتن به مغازه هم نداشتم .

    سریع تایپ کردم : فدای سرت عزیزم ، میدونی چقدر نگرانت بودم ؟؟! من همیشه بعد از تایپ پیامم یه دور دیگه میخونم ببینم چی نوشتم .
    وقتی خوندم تازه ب خودم اومدم دیدم این پیامی ک نوشتم خیییلی بده واسه منی که تازه آشنا شدم پس قبل اینکه ارسال کنم پاک کردم و دوباره تایپ کردم : سلام ، عیبی نداره سحر
    خانوم ، حالتون خوبه ؟؟ پات بهترشده ؟؟!!
    سریع پیام داد : وااااا !!!!! شما از کجا می دونید ؟؟!!! مث اینکه خبرا زود میرسه !!!!
    پیام دادم : هییی بدک نیست کلاغای سیاه خوب کارشونو بلدن !!!
    سحر : فقط استیکر خنده داد .
    من : خوشحال شدم ، من شهرستانم وگرنه به دیدارتون می اومدم ، بیشتر مراقب خودتون باشین ، یاعلی .
    سحر : منم همین طور ، همچنین یا زهرا خخخخ .
    دیگه در جوابش پاسخی ندادم و فقط خندیدم.


    من دیگه حس میکردم بیش از حد دارم دلبسته سحر میشم ، پس تصمیم گرفتم خطمو خاموش کنم و اون خطی ک هیچ کس جز خانوادم نداره رو روشن کنم .

    این بهترین راه فاصله گرفتن از سحر بود.

  12. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (06-15-2018)

  13. Top | #19

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    (( یک هفته بعد ))

    یه هفته ای از خاموش کردن خطم گذشت و من برگشتم به شهره دختره .

    خطمو روشن کردم دیدم 52 تماس از دست رفته از سحر و بقیه تماس های از دست رفته هم از رامبد و بقیه رفقام بود .

    گوشیمو که گذاشتم تو جیبم دیدم زنگ خورد ، از جیبم در اوردم ببینم ک کیه ؟! دیدم سحر !! تصمیم گرفتم جوابشو ندم و برا غافلگیر کردنش برم مغازشون !!!!

    پیام داد : نامردی هم حدی داره !!! اگه دوستم داشتی هیچ وقت گوشیتو خاموش نمی کردی !!حالا هم ک روشن کردی جوابمو نمیدی اینا یعنی چی ؟؟؟!
    جواب ندادم و ب سرعت رفتم مغازشون .

    رسیدم به در ورودی مغازه ، دیدم طفلک با عصا کنار مادرش نشسته داره کمک مادرش میکنه .

    من اون روز یه شلوار اسلش خاکستری با تیشرت جذبی ای که کل هیکل ورزشکاری مو به نمایش می گذاشت رو پوشیده بودم ، یه عینک دودی ای فوق العاده زیبا ، که به دماغ عملیم بسیار میومد رو زده بودم .

    تا منو دید : مامان مشتری اومد و سرش رو انداخت پایین .
    به گمونم منو نشناخت .
    عینکمو گذاشت بالا سرم و گفتم : سلام خسته نباشید .
    سحر سرشو بالا آورد و سریع سرشو پایین انداخت و دوباره سرشو بالا آورد و هنگ کرد .

    انتظار نداشت من باشم !!! لبخندی زدمو دیدم که انقدر هول شده ادامه دادم : یه بندری لطفا .

    مادرش پاشد و ادامه داد : پسرم اگه عجله نداری من برم سوسیس بگیرم برگردم ؟؟!!

    من : راحت باشید منتظر می مونم . یه معذرت خواهی کرد و رفت .

    رو به سحر کردمو گفتم چیطور موتوری ؟؟!!
    حالا من موندمو تو و اگه گفتی چی ؟؟؟!!
    سحر اخم کرد !!!
    ادامه دادم : ای منحرف چرا اخم کردی ؟؟؟!
    برا اینکه بحث رو عوض کنم ادامه دادم : من موندمو تو و این ساندویچ ...

    دیدم همچنان قهر کرده ادامه دادم : بابا گوشیمو دزد زد ، منم پوکی خطم اینجا بود نتونستم خطمو بسوزونم ، صبح رفتم اینجا دفتر خدماتی خطمو سوزوندم ، شمارتم حفظ نبودم زنگ بزنم ، ببخش

    جوابتم صبح ندادم گفتم بیام اینجا سورپریزیت کنم!!!
    سحر : راست میگی؟؟؟
    من : اره بابا راست میگم وجداناً... .
    یه چشمک زدمو ادامه دادم : منتظر دست پخت خوشمزه مامانت و خودت هستم شیکمم داره صدا در میاره از گرسنگی .
    ک دیدم بغض گلوشو قورت داد .
    به روش نیاوردم ...
    گوشیم زنگ خورد : نگاه کردم دیدم رامبد .
    برداشتم : سلام علیکم و رحمة الله ، صدای قهقه بلند شد سلام حاج آقا ، کجایی چرا خاموشی ؟؟!
    من : ببخش داداش توضیح میدم اومدم یه ساندویچ به رگ بزنم ، رامبد : عه!!! ای پدر صلواتی تو اومدی ؟؟ من :: بعلهه امروز اومدم حالا بعد حرف میزنیم فعلا خدانگهدار ، وای نستادم ببینم رامبد چی میگه سریع قطع کردم.
    مامان سحر خانوم اومد و عذرخواهی کرد که دیر شد و ....
    بالاخره ساندویچ اماده شد رفتم ساندویچ رو از سحر بگیرم که

    سحر آروم گفت : آقا فرید تو رو به کسی ک می پرستی «« هیچ وقت با نبودنت عذابم نده »» ««هیچ وقت تو رو خدا بازیم نده »».

  14. Top | #20

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    فقط ذول زدم به چشماش ، ساندویچ رو از دستای سفید و زحمت کشش گرفتم و تشکر کردم و
    به سرعت ب طرف در خروجی رفتم .

    رفتم پارک نشستم تا ساندویچ خوشمزمو میل کنم .
    در همان حال پیام دادم ب سحر : خانومی شما الان داری وابسته من میشی ، این درست نیست.
    سحر : وابسته میشم ؟؟!! هه ! جالبه اقایی من دیوونت شدم .!!
    من : این امکان نداره ... ما هنوز حرفی بینمون آن چنان نبوده !
    سحر : اره من اشتباه کردم اصلا . نباید ...
    من : ادامه دادن بحث فایده نداره ...

    من : ببین خانومی شما قصدت ازدواجه ؟؟ آیا واقعا من دلتو بردم. ؟؟!!

    من : س ماه مونده تا دانشگاه من تموم شه و بعدش من از شهر شما میرم ، ما میتونیم در طول این
    3 ماه آشنا بشیم ، اگه همو پسندیدیم ازدواج کنیم... خوب فکراتو کن ک در طول این س ماه اگر میتونی وابسته نشی دوستیمونو ادامه بدیم چون امکان داره همو نپسندیم .و اگر که شما وابسته میشی ، شمارو به خیر و مارو ب سلامت !! خوب فکراتو کن بعد جواب بده یا علی .

صفحه 2 از 6 نخستنخست 1234 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن