صفحه 3 از 6 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 30 از 58

موضوع: سرگرمی عشق

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد زنگ زد : سلام داداش کجایی ؟؟!!
    من : پارک پایین دانشگاه .
    رامبد : عه !! بصبر الان میرسم.

    5 دقیقه‌ بعد

    رامبد اومد کنارمو بعد از دست و روبوسی و کلی فحش دادن گفت : خبرارو بگو بینم آقای عاشق ..
    من : ب جون عمت اگه دوباره این حرفو بزنی کات میکنم .
    رامبد : اوووووه اوکی با آ .
    خلاصه هر چی بود و گذشت رو تعریف کردم . کلی
    خوشش اومد .
    بهش گفتم : دیدی ک تونستم ، بی عرضه هم نبودم و این ی کار ازم بر اومد ، حالا دیگه باید همه چی تموم شه ، این دختره بد جور وابستم شده .
    رامبد خدا وکیلی اگه عاشقم شه خیییلییی بد میشه عذاب می بینه .
    رامبد : دوره ی عاشق شدن گذشت هه داداش

  2. Top | #22

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    یاد حرف سحر افتادم «« هیچ وقت توروخدا با نبودنت عذابم نده »»
    «« هیچ وقت بازیم نده»»

    ب رامبد گفتم این حرف هارو بهم زده ، اما
    رامبد : داداش ی کلمه ی بار گفتم «« دوره ی عاشق شدن گذشت »» .


    (( دو روز بعد ))

    با صدای زنگ سحر از خواب پاشدم ، با صدای خواب آلودم جواب دادم : بله ؟؟!
    سحر : اولندنش سلام ، دومندش بله ؟؟! ن ! جانم خانومم ، سومندنش الان وقت خواب نیست پاشو لنگ شب شده تنبل !
    از این حرفش خندم گرفت : لنگ شب ؟؟
    سحر جون اون لنگ ظهره ن شب !! ههههههه
    سحر : منو مسخره میکنی ؟؟ فک میکنی فقط خودت شنیدی ؟؟! نخیر عزیزم من اینجوری گفتم خوابت بپره تنبل اقا ...
    سحر : امان از دست تو دختر ... آخه چقدر شیطونی خوشجل !!
    سحر یه پوفی کشید : پاشدی یا ن ؟؟

    من : به یه شرط پا میشم ! حدس بزنی شرطمو پس میگیرم .
    سحر : شرطط ساندویچ رایگانه !!؟؟
    طفلک سحر ک ب هر چیز مثبتی فکر میکرد جز این ....
    من : (( بوسسسس میخوااااممم ))

    سحر شوکه شد چند ثانیه سکوت کرد و سپس ادامه داد : باش بگیر که الان میاد ، لبشو پشت گوشی گذاشت و بجای من گوشیو بوس کرد ،
    اومممم بوووسسس .
    من : حساب نیس .
    سحر : ای بابا چرا فرستادم ک !!!
    من : نخیرم نفرستادی ، بعدشم شوما گوشیو بوسیدی !!
    سحر : فکر کردی خیییلییی زرنگی ن ؟؟ بسته پاشو
    من : فکراتو کردی ؟؟ راجب حرف اون روزم ؟؟!!
    سحر. : بعلههه !!!
    من : لی لی لی مباااارکه
    سحر : فقط خندید .
    سحر : آقا تنبل پاشدی دیگه نخوابی ها ! منم برم زیاد حرف زدیم دیگه
    من : مواظب خودت باش عزیزم فعلا خدانگهدار
    سحر : توهم مواظب خودت باش ، منم مواظب خودم هستم فعلا خدانگهدار .

  3. Top | #23

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    زنگ زدم ب رامبد : سلام داداش ، دختره الان زنگ گفت جوابش مثبته راضیه 3 ماه تا پایان دانشگام دوست بمونه ، قرارمون این شده ک تو این 3 ماه همو بشناسیم اگه همو پسندیدیم ازدواج میکنیم اگه نه ک اونو به خیرو منم ب سلامت .
    ولی داداش من ک بت گفتم : من نمی تونم دوست بمونم ، این بیش از حد دوستم داره بدجور دلبستم شده .
    رامبد : هوووی واسا بینیم با آ ، گازشو گرفتی نمیزاری من ی کلمه حرف بزنم .
    من : دیگه بسته من نمی تونم ، قرارمون فقط تا اونجایی بود ک من بتونم رو مخش برمو قبول کنه پیشنهاد دوستیمو همین !
    من نمیتونم با دختری ک چند ساعت از شهرم دوره ازدواج کنم ، من قصد ازدواج ندارم ، سحر داره بازیچه دست من میشه !
    رامبد : بازیچه چی چیه دیگه واس خودت داری میبری و میدوزی !
    رامبد : داره ازت خوشم میاد آقای ... آقای فرید
    فکر نمیکردم عاشقت بشه دمت گرم
    من : این حرفا یعنی چی ؟؟ واستا بینم تو اصلا چرا سحرو دوست داشتی با یکی رفیق کنی ؟!!
    دلیل اینکارات چیه ؟؟!! میشه بگی ؟؟! میشه ک نه یعنی باید بگی !
    رامبد : همش رو بخدا 3 ماه بعد توضیح میدم.
    فقط عجله نکن ، جون داداش رامبد این 3 ماه هم بگذرون ، بخدا دیگه هیچ اصراری ب رفیق موندنت نمیکنم .
    از عصبانیت اومدم فحش بدم ک شارژ م تموم شد قطع شد .

  4. Top | #24

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    (( سه ماه بعد ))

    سه ماه با خوبی و بدی بین منو سحر گذشت ، گاهی سحر بد پیله میکرد و هی میگفت دلتنگتم بیا ببینمت ، گاهی مدام زنگ می زد و پیام میداد ولی من در برابر کارهاش فقط فاصله میگرفتمو بهونه میاوردم ، گاهی جوابشو نمی دادم و سرد برخورد میکردم ، گاهی هم مدت ها قهر میکردم .
    سحر همش بمن میگفت آقای مغرور بسته دیگه کم اذیتم کن .
    سحر هم میدونست رفتار های من نسبت بهش سرده ولی نمیدونم چرا پا به پام میومد .

    امروز روز آخر دانشگاهمه ، روز جدا شدن و آخرین دیدارم با سحر .
    سحر خودش میدونه واسه همین خیییلیی حالش بده مدام هی زنگ میزنه .
    بعد از امتحانم رفتم مغازه سحر اینا ، سحر تا منو دید خییلیی خوشحال شد جوری ک میخواست بپره بغلم .
    گفتم مامانت نیس ؟؟!! گفت : رفته بانک طول میکشه بیاد .
    طفلک بقیه روزا ک مدام حرف میزد اون روز فقط سکوت کرده بود .
    من : عزیزم من دیگه امتحاناتم رو دادم ، امروزم راهی شهرمون میشم .
    دیدم
    (( چشمهای درشت و خوش رنگ سحر پر اشک شد ))

    من هیچ وقت طاقت دیدن اشکهای کسی رو ندارم فوراً اشکم در میاد .
    پس چشمهای منم پراز اشک شد .
    سحر : الهی بمیرم اشکت در اومد .
    من : لبخند زدم خدا نکنه عزیزم ، بالاخره انقدر خوب بودی ک اشکم برات در اومده .
    (( ولی طفلک نمی دونست ک من طاقت دیدن اشکهای کسی رو ندارم )) با دیدن اشک هرکی خود ب خود اشکم در میاد ، پس منم راجب این چیزی نگفتم

  5. Top | #25

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    سحر : پسندیدی باهم ازدواج کنیم ؟؟!
    من : سحر جان منو تو فرسخ ها از هم دوریم ، تو از یه آداب و رسوم دیگه ای منم همینطور ،
    ((من نمیتونم با کسی ک چندین ساعت از شهرم دوره ازدواج کنم ، ))و
    (( اینم بگم من حالا حالا قصد ازدواج ندارم. ))

  6. Top | #26

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    من : بهتره دیگه برم یکم استراحت کنم بعد برم دیرم شده کاری نداری ؟؟
    سحر : لااقل خطتو هیچ وقت خاموش نکن ، حداقل بزار از راه دور باهم حرف بزنیم .
    من : باشه ولی باید قول بدی همش زنگ نزنی نمیخوام خانوادم بفهمه ، باید قول بدی وابستگیت رو کم کنی ، قول میدی ؟؟
    سحر : باشه .
    من : آفرین عزیزم ، مواظب خودت باش خدانگهدارت .
    سحر : هه واستا ! جالبه :
    (( آدما موجودات عجیبی ان اول مواظبمون میشن و اما بعدش مسؤلیت نگهداریمونو به گردن خدا می اندازن )) . واقعا ک روزگار عجیبیه .

  7. Top | #27

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    در برابر حرف سنگینش سکوت کردم ی نگاهش کردم و گفتم بای بای عزیزم .
    سحر : نرو واستا : بزار ی چیزایی بت بگم بعد .
    سحر : من ی داداش از خودم بزرگتر داشتم که از خودم 8سال بزرگتر بود ک بر اثر تصادف خییلی بد تو ماشینش آتیش گرفت مرد و بابا مم بعد از مرگ داداشم بعد از دو سال براثر برق گرفتگی فوت شد .
    من هم بابامو خیلی دوست داشتم هم داداشمو ، من موندم فقط واسه مامانم ، شدم داروندار مامانم ، اگه تو بری چشمهام همش میشه گریه ، ب نظرت مامانم میتونه اشک های منو ببینه ؟؟!
    میتونه دووم بیاره دخترش یکی یه دونه زندگیش ، جلو چشمهاش اب شه ؟؟!! میتونه ؟؟!
    هق هق گریه های سحر بلند شد
    میتونه نااامرررد ؟؟!!!!!
    گفتم : باشه ، آروم باش ، قول میدم باهات در ارتباط باشم .قول مردونه .
    گفتم خداحافظ و رفتم از پله های مغازشون پایین.
    سریع ب رامبد زنگ زدم : سلام خییلی آدم پستی هستی رامبد ، دختره زار میزد می گفت میخوادتم اما من ولش کردم دلت خنک شد ؟؟؟؟!!!!
    رامبد : راستش ن خدایی
    رامبد : میخوام ببینمت کجایی ؟؟
    من : باید سریع برم دیرم میشه وقت دیدنتو ندارم .
    رامبد : باید ی سری چیزارو بت بگم
    من : باشه پایین مغازه سحر اینا رو پله نشستم سریع بیا ... .

  8. Top | #28

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد نفس زنان اومد .

    چشم تو چشم شدیم ، بهش اخم کردم ، چشم غره ای رفت و لبخند زیرکانه ای زد .
    من : چیه ؟! هاااااااا؟؟؟؟؟؟

    رامبد : ازت ممنووونممممم پسررر . کارت عالییی بود .
    بذار توضیح بدم : ببین من از خیلیا خواستم با سحر رفیق شن ، خیلیا پیشنهاد دادن و سحر قبول نکرد .
    اما هدف من بالأخره ب مقصد رسید ، بالأخره رو تو موفق شدم که پیشنهاد تورو قبول کرد .
    میدونی دلیل این همه پا فشاریم رو دوستی تو و سحر چی بود ؟؟؟!!!

  9. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (07-06-2018)

  10. Top | #29

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد : هیچی نگو فقط خوب گوش کن ، سحر ی داداش به نام شایان داشت ، شایان بد جور آبجی منو به بازی گرفت ، بعد از یکسال از دوستیشون خواهرم با گریه از اتاقش اومد بیرون
    جلوی منو مامانم زار میزد ، اومد مستقیم بغلم گفت :
    داداشی دارم دیووونه میشم داداش حالم خییلییی بده ، داداش عااااشققق شدم ، هق هق گریه های اجیم بلند شد ، خواهرم گفت : داداشی کاشکی بزرگ بودی حالمو میفهمیدی کاشکی ....
    رامبد : اره خواهرم راست میگفت کاشکی بزرگ بودم میفهمیدم کاشکی بزرگ بودم نمیزاشتم خواهرم ذره ذره اب شه ... .
    آره خواهرم راست میگفت منی که 13 سال بیشتر سنم نبود نمیتونستم درک کنم عاشق شدن تو سن 16سالگی یعنی چی ، نمی تونستم بفهمم یکسال گریه و دلتنگی و ب پاش نشستن یعنی چی ، نمی تونستم بفهمم حالش چ حالی ،
    نمی تونستم بفهمم ((بازیچه شدن یعنی چه )) .

  11. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (07-06-2018)

  12. Top | #30

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Mar 2017
    شماره عضویت
    2987
    نوشته ها
    4
    پسندیده
    8
    مورد پسند : 0 بار در 0 پست
    Windows 8 Firefox 61.0
    زیبا بود

صفحه 3 از 6 نخستنخست 12345 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن