رامبد زنگ زد : سلام داداش کجایی ؟؟!!
من : پارک پایین دانشگاه .
رامبد : عه !! بصبر الان میرسم.
5 دقیقه بعد
رامبد اومد کنارمو بعد از دست و روبوسی و کلی فحش دادن گفت : خبرارو بگو بینم آقای عاشق ..
من : ب جون عمت اگه دوباره این حرفو بزنی کات میکنم .
رامبد : اوووووه اوکی با آ .
خلاصه هر چی بود و گذشت رو تعریف کردم . کلی
خوشش اومد .
بهش گفتم : دیدی ک تونستم ، بی عرضه هم نبودم و این ی کار ازم بر اومد ، حالا دیگه باید همه چی تموم شه ، این دختره بد جور وابستم شده .
رامبد خدا وکیلی اگه عاشقم شه خیییلییی بد میشه عذاب می بینه .
رامبد : دوره ی عاشق شدن گذشت هه داداش