صفحه 5 از 6 نخستنخست ... 3456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 41 به 50 از 58

موضوع: سرگرمی عشق

  1. Top | #41

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد : فرید ، دیگه تحمل رفتار شایان رو نداشتم اما کاری از دستم بر نمیومد .
    رؤیا صداشو برد بالا داد زد من فقط بازیچه شدم ، بازیچه تو ، بازیچه افکار تو ، یادت باشه هیچ وقت نمی بخشمت ، من همه جونمو میدادم اما تو ... . برو بیرون تو لیاقت منو نداری .
    هق هق گریه های اجیم یادم میاد دیووونه میشم

  2. Top | #42

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    شایان بدون اینکه چیزی بگه از خونه اومد بیرون

    ، لحظه آخر رؤیا گفت ایشالله تیکه تیکه شی شایان ، تو منو تیکه تیکه کردی جلو همه ....
    نیم ساعت بعد از رفتن شایان ، تلفن خونمون زنگ خورد ، تلفن رو جواب دادم بله ؟؟ صدایی نشنیدم ، دوباره گفتم بله بفرمایید ؟؟؟ صدای گریه های یه خانوم گوشمو پر کرد .
    مادر شایان بود زنگ زد گفت پسرم ، پاره ی تنم
    تصادف کرده ، رامبد من مادر شایانمو از دست دادم ، رامبد ببین پسرم حتی جسدی نداره که ببینمش .
    رامبد : هنگ کردم گفتم چی ؟؟؟!!!
    مادر شایان : پسرم تو تصادف چپ کرده پسرم آتیش گرفتههههه ....
    گوشی از دستم افتاد .... .
    نمیدونستم بخندم خوشحال باشم از اینکه بدی کرد به رؤیا بدی دید ،، یا اینکه ناراحت باشم ...
    پوزخندی زدمو تلفن رو گذاشتم حتی خداحافظی هم نکردم .

  3. Top | #43

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    سریع رفتم در اتاق رؤیا رو زدم ، جوابی نشنیدم
    صدا کردم رویااا ، اجی جواب بده کارم مهمه ..
    رؤیا دماغش رو کشید بالا و سپس گفت : بله ؟ رامبد ؟؟؟
    بهش گفتم رؤیا مطمئنم خوش حال میشی ، رؤیا تو دیگه کی هستی ، عجب حرفی زدی ، خدا بعضی ها رو به سزای اعمالشون رسوند ...
    رؤیا : چی میگی رامبد ؟ حاشیه نرو درست بگو چی میگی ؟! متوجه حرفت نمیشم !!!!
    رامبد : نفرینت عجب نفرینی بوداااا ، شایان بووووومممم رفتتت هوااااا ، آتیش گرفته تو ماشینش حتی جوری که جسدش تبدیل به خاکستر شده .... .
    صدای هق هق گریه های ابجیم بلند شد ، فکر نمی کردم انقدر ناراحت شه ، گمون می کردم خوشحال شه اما .... اه همش گند میزدم ... لعنت بر من .
    بعد از فوت شایان ، خواهرم دیوونه شد ، نزدیک یکسال فقط تیمارستان موند و الان با گذشت 8 سال از اون موضوع هنوز با قرص اعصاب آروم میشه .
    شایان ب خواهرم بد کرد ، منم فقط قصدم این بود اون بلایی که سر خواهرم آورده بود رو سر خواهرش بیارم تا تنش تو گور بلرزه ..

  4. Top | #44

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    فرید : اون قدر گرم حرفات بودم که اصلا نفهمیدم کجا نشستیم این حرف هارو میزنیم ، ببین رامبد کارت اشتباه بود ، تو نباید این کارو با منو سحر می کردی ، ای کاش هیچ وقت پیشنهادت رو قبول نمی‌کردم ، ای کاش هیچ وقت با سحر رفیق نمی شدم ، تو باعث شدی سحر بازیچه دست من شه ، این حق سحر نبود ...
    صدای هق هق سحر ی گوشم رسید .
    برگشتم پشتم دیدم سحر پشت سرم ایستاده و داره گریه میکنه ، هیچی نتونستم بگم ، فقط خجالت می کشیدم .
    سحر : همتون منو بازی دادید ، اقا رامبد ، برادر من ب سزای اعمالش به بدترین شکل ممکن رسید .

  5. Top | #45

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    این حق من نبود ، منی که الان تنها امید مادرم هستم ، پاشید از اینجا برید دوست ندارم مادرم متوجه شه ، دوست ندارم مادرم عذاب بکشه ، دوست ندارم مادرم بفهمه تک دخترش عروسک خیمه شب بازی شده ... .
    فرید : سحر جان اینجوری نمیشه ما باید باهم حرف بزنیم ، رامبد و سحر ساعت 6 غروب بیاید پارک پایین خونمون ، تا مفصل حرفامونو بزنیم ، منتظرتون هستم و اما شما سحر خانوم ، برو دست و صورتتو اب بزن ، تو تنها امید مادرتی ،

    ((تو تنها گل مادرتی ، نمیزارم پر پر شی))

    برو تا کسی متوجه حرفامون نشده .
    سحر پله هارو رفت بالا ، دست رامبد رو گرفتم رفتیم بیرون ، برگشتم ب رامبد گفتم : میدونم حال هیچ کدوممون خوب نیست ، الان نمیتونم باهات حرف بزنم چون میدونم بی احترامی میشه ، تا ساعت 6 فعلا خدانگهدار .

  6. Top | #46

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    ساعت 6 غروب

    رفتم سر قرار رامبد اومده بود ولی سحر با اندکی تأخیر رسید .
    سحر طفلک چشمهاش باد کرده ، وااااااااااااای
    خدای من ، کی باعث گریه ی سحر شده بود ؟؟ !
    کی باعث شده بود این طفل معصوم اینجوری چشمهاش باد کنه ؟؟ !!
    من مغرور یا رامبد عقده ای ؟؟؟!!!!!!

    سحر : فرید خیییلییی نامردی ، نامرررررد
    تو با زندگی من چیکار کردی ؟؟
    رامبد : فرید کاری نکرده ، حتی نمی دونست بازیچه دست من شده ، فرید ، فقط سر اینکه بتونه ثابت کنه میتونه با تو آشنا شد ، فرید تقصیری نداره .
    سحر : فرید چرا منو عاشق خودت کردی؟؟؟
    چرا سرنوشت من اینطوریه هاااااا؟؟؟
    (( عزیز ترین کس های زندگیمو از دست دادم ، من موندمو مادرم ، و اما حالا من خودمم از دست دادم ، همش شما ها باعث شدین من خودمو از دست بدم )) !!!

  7. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (07-18-2018)

  8. Top | #47

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    رامبد در جواب سحر فقط سکوت کرد و از خجالت سرش رو پایین انداخت .
    سحر : فرید یادت باشه خواننده ی مورد علاقمون ی اهنگ جدید خونده ، خواستی واسه همیشه بری بگو این دم دمای آخر باهم گوش کنیم،
    (( آخه اهنگش همش حرف های دلمه )) .

  9. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (07-18-2018)

  10. Top | #48

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    فرید : باشه ، بهتون گفتم بیاید اینجا که یه سری حرف هام رو بزنم ، پس خوب گوش کنید .
    فرید : من حدود 4 ، 5 سال پیش عاشق یه دختری تو شهرمون شدم ، چون سنم خیلی کم بود
    و به سربازی نرفته بودم ، خانواده ی من و خانواده ی دختره برای ازدواج راضی نمی شدند ،
    دختره هم می گفت عاشقمه اما نامرد میگفت : هنوز ما بچه ایم و تصمیم مون عاقلانه نیست ، به درد هم نمی خوریم و از این بهونه ها دیگه ...
    من بهش گفتم : مگه ما عاشق هم نیستیم ؟!
    چرا فکر میکنی به درد هم نمی خوریم؟؟!!
    گفت : ما حالیمون نیست .
    گفتم : منتظرم بمون برات هر کاری میکنم .
    گفت : نه ، نمیشه ، خانوادم نمیزارن، حرف خانوادم یکیه ، وقتی بگن نه یعنی نه .
    گفتم : امکان نداره ، دلشون آخر راضی میشه ، تو فقط صبر کن تا چند سال ، فقط همین .
    پاشو کرد تو ی کفش و گفت : نه نه نه نمی تونم
    .
    دختره گریه می کرد می گفت نمیشه ، واسه داشتنش ، واسه موندنش هر کاری کردم اما نذاشتن ، یعنی (( دختره هم راضی نشد وفقط بهونه داشت که منو ول کرد .))

    از اون شب به بعد دیگه دختره رو ندیدم تا اینکه 3 ماه بعدش شنیدم با پسر خالش فرار کرده ، پسر خالش حتی ازش خواستگاری هم نکرده ، اونجا بود که فهمیدم نه با آ خانوادش بهونست ، خودش منو نمی خواست .

    داشتم دیوونه میشدم ، دلم واقعا شکست ، تصمیم گرفتم کم کم فراموشش کنم .

    6 ماه از فراموش کردنش می گذشت ، دیدم شماره ناشناسی به گوشیم زنگ میزنه .

  11. کاربر مقابل پست معصومه عزیز را پسندیده است:

    mohsen32 (07-18-2018)

  12. Top | #49

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    جواب دادم : بله ؟؟؟
    گفت : سلام عزیزم ..
    : صداش تو سرم پیچید ، چند لحظه ای سکوت کردم ، آخه چطور ممکنه ؟؟!!
    ادامه دادم : چیکار داری ؟؟
    گفت : میدونم همه چیز رو میدونی ، غلط کردم .
    بغض گلومو گرفت ، گفتم آخه چرا من ؟؟؟ این حق من نبود ...
    گفت شرمندم
    گفتم : متأسفم من فرید سابق نیستم ، تو این 6 آدم دیگه ای شدم ، متأسفم برات که از همه جا قطع امید کردی بمن زنگ زدی ، تو بمن زنگ زدی که منو خر کنی !! ن عزیزم من دیگه خر نیستم یعنی دیگه تجربه ثابت کرده هر هیچ دختری نشم ، پسر خاله عزیزتو خر کن که دیدم زد زیر گریه ....

  13. Top | #50

    عنوان کاربر
    کاربر عضو
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    6650
    نوشته ها
    64
    پسندیده
    0
    مورد پسند : 20 بار در 20 پست
    Linux Chrome 66.0.3359.126
    : فرید خوب گوش کن، تو با این غریبه بودنت باوفا تر از پسرخالم ک فامیل در اومدی، بلانسبت ، نیومدم خرت کنم، اومدم بهم کمک کنی .
    پسرخاله نامردم گولم زد ، بعد از یه هفته فراری شدن، منو برد، خونه یکی که بهش می گفت خاله ،
    بعد ها فهمیدم اونجا خونه خاله ، خونه ی تیمی بوده و من خرو فقط واسه سوءاستفاده میخواستن ..

صفحه 5 از 6 نخستنخست ... 3456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن