بی تو گاهی با خودم نامهربانی می کنم
با در و دیوار و سایه همزبانی می کنم

رفتی و این شهر دیگر بوی غربت می دهد
ظاهرا با مرگ دارم زندگانی می کنم

از خودم گاهی سراغ از خویش می گیرم هنوز
با خودم گاهی سخن از بی نشانی می کنم

در میان مسلخ آیینه ها با چشم تر
آه سردی می کشم یاد جوانی می کنم