باران، غروب، ماه، اتوبوسی که ممکن است
باید مرا دوباره ببوسی که ممکن است...


این لحظه... لحظه... لحظه... اگر آخرین... اگر...
ـ بس کن! نزن دوباره نفوسی که ممکن است


من قول می‌دهم که بیایم به خواب تو
زیبا، در آن لباس عروسی که ممکن است


دل نازکی و دل نگرانی چه می‌شود
من نیستم، تو شهر عبوسی که ممکن است


ماشین گذشته از تو و هی دور می‌شود
با سرعتی حدود صد و سی که ممکن است


حالا تو در اتاق خودت گریه می‌کنی
من پشت شیشه‌ی اتوبوسی که ممکن است...




✍️زنده‌یاد نجمه زارع