گاهی
باید زانو زد
سجده اش کرد.

زندگی را می گویم.
*****

نیزارها سوختند
با دل و لب سوخته

چگونه
لب به شکایت بازکنند
نیزارها؟

*****

گل یا پوچ؟
گل نبود
پوچ بود
آنچه آرزوی ما بود.

*****

درد ما تضاد لحظه ها نیست
امید خاموش در
ناامیدی لحظه هاست درد ما!

******

شب را غسل دادم
در کفن روز پیچیدم
نهادم در گور
تا چه از این خاک بروید؟!

******

زنده ایم
به نوازش خورشید مهر
ورنه
خاک ما را زنده به گور می خواهد!


*****

چه صبورند آرزوهایم

بی اشتیاق
منتظر دادخواهی

قاضی ناعادل
چه صبور!!

****

دست بردی به گیسو
شب ترسید

گفتی از عشق
قلب لرزید

چون بخندیدی
صدفی بازشد
چشم دید
دل پسندید


باز باد وزید
دست بردی به گیسو!

*****

بی فریاد
نشسته در دشت خزان زده
با باد رفت در
این برهوت خاک فریاد
چه سخت است
چه تلخ
سوختن بی فریاد!