ازعشق مکن شکوه کهجای گلهای نیست
بگذار بسوزد دل من مسألهای نیست
من سوخته ام در تبت آنقدر که امروز
بین من و خورشید دگر فاصلهای نیست
غمدیده ترین عابر این خاک منم من
جز بارشخون چشم مرا مشغلهای نیست
در خانه ام آواز سکوت است؛ خدایا
مانند کویری که در آن قافلهای نیست
می خواستم از درد بگویم ولی افسوس
در دسترس هیچکسی حوصلهای نیست
شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد
هرچند از این ذهن پریشان گلهای نیست
حمیدرضا_شکارسری