همچنان وعده‌ي بخشايش شاهنشاهش
مي‌كشد گمشدگان را به زيارتگاهش


نه در آيينه فهم است، نه در شيشهء وهم
عاقلان آينه خوانندش و مستان آهش


به من از آتش او در شب پروانه شدن
نرسيده است به جز دلهره‌ء جانكاهش


از هم آغوشي دريا به فراموشي خاك!
ماهي عمر چه ديد از سفر كوتاهش؟


كفن برف كجا، پيرهن برگ كجا؟!
خسته‌ام مثل درختي كه از آذر ماهش


باز برگرد به دلتنگي قبل از باران
سورهء توبه رسيده است به بسم الله‌اش


فاضل_نظری