تركم كُن و بہ ريشهی خشكم تبر نزن
با تیغ تیز غصه ی خود، بر کمر نزن
تا کی به زیر هجمه ی غم، قد علم کنم؟
بر این تن نحیف، تبر، این قدر نزن
تک می زنی و آبرو از بنده می بری
لطفی کن آبرو نبر و تک دگر نزن
با زلف خویش ضربه به قلب جهان زدی
باشد، بیا و هستی من را ببر، نزن
با آتش نگاه تو آتش گرفته ام
با این نگاه خیره به قلبم شرر نزن
من تک درخت باغ تو ام ، قیچی ام نکن
با دست خود به باغ دل خود ضرر نزن
"دستت اگر بہ شاخهی تُردم نمیرسد
تركم كُن و بہ ريشهی خشكم تبر نزن
دل بار گِران است، ببر مالِ تو باشد
بگذار چنان سکه، پَرِ شال تو باشد
این مملکت سینه ی من مال کسی نیست
ای کاش بخواهی که در اشغال تو باشد
از این الفِ قد، که به جایی نرسیدم
این قد رسا، کاش کمی دال تو باشد
از قهوه ی چشمان تو نوشیده دل من
تقدیر چنین است که در فال تو باشم
از بخت خودم راضی ام و شاکر حقّم
یک بوسه اگر هم نفس خال تو باشم
یک دانه ی بوس از لب و از خال تو کافی ست
تا کفتر بام تو، سبک بال تو باشم
من را برهان از همه ی عالم و آدم
دل بار گِران است، ببر مالِ تو باشد