دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هيچ كس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خيره نماند
شعلهای بود كه لرزيد ولی جان نگرفت
دل به هر كس كه رسيديم سپرديم ولی
قصه عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سيم زر، اما از من
عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
مثل نوری كه به سوی ابديت جاريست
قصهای با تو شد آغاز كه... پایان نگرفت
فاضل_نظری