در نگاهِ خلق، از دیوانگان کم نیستم
فکرِ زخمی دیگرم، دنبال مرهم نیستم


ظاهرم چون بیدمجنون است و باطن مثل سرو
از تواضع سر به‌ زیر انداختم؛ خم نیستم


لطف خورشید است اگر از ماه نوری می رسد
آنچه فهمیدی غلط بود؛ آنچه هستم، نیستم!


شیشه ای نازکدلم؛ اما بدان ای سنگدل
خرد شد هرکس که می‌پنداشت محکم نیستم


جام زهرت را بیاور! من برای زندگی
بیش از این چیزی که می‌بینی مصمم نیستم!


حسین_دهلوی