دفترم باز ورق میخورَد آرام آرام
میرسد دورهی اندوه به فرجام آرام
میدوَد در تن من گرمی حسانگیزی
آفتاب آمده انگار لب بام آرام
تن تهی میشود از جان و دلم پُرآشوب
تا به دستان تو لبریز شود جام آرام
من همانم که به تو هرچه که نزدیک شدم
دور شد از دل من غصّه به هر گام، آرام
«دوستت دارم»ِ من قطرهای از عشق تو بود
که چکید از قلمم توی غزلهام، آرام!
همهشب دلهره دارم که مبادا بروی
طی شود کاش که بیواهمه ایّام آرام
بی تو آشوبم و غیر از تو کسی جایز نیست
که شود بعد تو، با او دلِ ناکام، آرام ...
لیلا_مهذب