عادت نکنيم به عادت! که اگر اين اتفاق بيفتد سوت پايان زندگي مان را کشيده ايم.

عادت نکنيم به روزهايي که فقط آمده اند تا بروند چرا که اگر در اين مدار قرار بگيريم روزگارمان تمام شده است.

مگر آدمي مي تواند اهدافش را زير خستگيِ عقربه هاي ساعت چال کند؟

مگر مي تواند غايت مطلوبش را به فراموشي بسپارد؟

آني که سال هاي سال برايش شب زنده داري کرده و روزها را بدان دليل دويده است تا به مقصود برسد؟

عادت نکنيم به سکون! و خود را در مهِ غليظ و لزج تکرار فرو نبريم که اين باطلاق عميق، از “من”، مني باقي نخواهد گزارد،

چنانکه با غرق شدن در آن، نيستي، جاي هستي را مي گيرد و بعد از اين اتفاق، ما مرده ايم!


بلي آدمي بدون هدف، مرده است. پس سيلي زندگي را دوباره، نه…

هرروز و هر ساعت به گوش هايمان شليک کنيم که ما هنوز مي توانيم براي رسيدن به غايت مطلوب خويش کوشا باشيم و براي وجود خود در اين دنيا معنايي شگرف خلق کنيم.