دوباره عطر تو پیچیده در فضای خیال
چقدر قابل لمس است این امید محال! ...


که باز هم درِ خانه مقابلت شد باز
و با تمامِ وجود آمدم به استقبال


به شوق آمدنت عشقِ تازه دم کردم
درون قوریِ قلبِ سفالِ روی زغال


نخواه قهوه که از سرنوشت می ترسم
از اینکه طالعِ نحسم اثر کند در فال


قسم به حرمتِ چشمت هنوز پابندم...
به عشقِ گمشده ای حاصل از نگاهِ حلال


مقابلم بنِشین تا دوباره زل بزنم ...
به آبشارِ زلالِ در آمده از شال


بگو که آمده ای هم زبانِ من بشوی
نگو که دل به کسِ دیگری ... زبانم لال!


تخیّلم به حقیقت دچار شد . گویی...
که شد غزالِ خیالم اسیرِ چنگِ شغال


دوباره باد وزید از میانِ پنجره و ...
تمامِ عطرِ تو را برد از فضای خیال


حسین_احسانی_فر