کدیهٔ میکنم سبک بشنوخبر عشق میدهم بگرو
نفسی با خودم قرینی دهکه به میزان نهند با زر جو
تو نوی بخش و بندهٔ تو کهنکهنم را به یک نظر کن نو
پیشهٔ کیمیا خود این باشدکه مس تیره را ببخشد ضو
کرمت را بگوی تا بدهددرخور شام بنده روغن عو
ای دل آن شاه سوی بیسویی استخلق هرسو دند تو کم دو
فکر مردم به هر سوی گرواستتو بلاحول فکر را کن خو
بیسوی عالمی است بس عالیشش جهت وادییست بس درگو
کار امروز را مگو فرداتا نه حسرت خوری نه گویی لو
چشمکت میزند رقیب غیورچشم ازو بر مگیر لاتطغو
شمس تبریز! خضر عین یقینوارهان خلق را ز عینالسو