می خواستم کنار تو باشم ولی نشد
پیکی به افتخار تو باشم ولی نشد


می‌خواستم به حکم دل خود ورق ورق
بازنده‌ی قمار تو باشم ولی نشد


می‌خواستم به واسطه‌ی اشکهای خویش
یک چشمه از بهار تو باشم ولی نشد


حاضر شدم به شکل دو دستت درآیم و
دائم در اختیار تو باشم ولی نشد


وقتی که خسته می‌شوم از شهر بی حدود
زندانی حصار تو باشم ولی نشد


باران مهر باشی و من چون کویر لوت
عمری در انتظار تو باشم ولی نشد


بعد از هزار و یک « نشد» از یاس خواستم
خیام روزگار تو باشم .. ولی نشد

غلامرضا_طریقی