جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح.
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی…
جان میدهم از حسرت دیدار تو چون صبح.
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی…
mohsen32 (05-17-2019)
قصد جانم میکنی، من خود، فدایت میکنم
گر تو پنداری، که تقصیری که هست، از ما نیست
هرکجا هستی نگاهم خیره ِ راهت شده
رفتی و با رفتنت چون کور نابینا شدم
کاش میشد مدتی معنای خود را گم کنی
تا بفهمی من چرا اینگونه بی معنا شدم
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر بایدزلیـخا رابیاندازد به چاه!
آدمیزاد است وعشق ودل به هرکاری زدن
آدم است وسیب خوردن،آدم است و اشتباه
یک وجب دوری برای عاشقان یعنی عذاب
وای از آن روزی که عاشق رد شود آب از سرش
حال من بعد از تو مثل دانش آموزی ست که
خسته از تکلیف شب ، خوابیده روی دفترش
علی_صفری
کسی یک لنج فرسوده در این بندر نمی خواهد
بکش لنگر که این بندر تو را در بر نمی خواهد
خیابانی که خود را در حصار خانه میبیند
در اغوش لگد مالش که هم بستر نمی خواهد
به دیدارم نمیآیی چرا؟
دلتنگ دیدارم
همین بود اینکه میگفتی
وفادارم وفادارم؟
سجاد_سامانی
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت ...
عمريست كه عمرم همه در كار دعاا رفت ...
گفتني نيس ، ولي بي تو
كماكان نفسي هست
دلي هست ولي
جاني نيست
اغوش من و عشق تو و لحظه ديدار
روياي قشنگيست و اما شدني نيست....
محمد علي بهمني
Anoosh (05-27-2019)