مهربان
هستی ولی نامهربانی میکنی
شور در سر داری و داری جوانی میکنی


مرغ عشقی و پر از حسرت
نگاهت میکنم
دورترها می نشینی نغمه خوانی میکنی


تا بسوزانی دل این شیر در زنجیر را
شوخ و شنگ و دلربا
آهو دوانی میکنی


مطمئن هستم برای
کشتن من اینچنین
پلکها را تیر و
ابرو راکمانی میکنی


روز روشن بافه بافه شانه بر مو میکشی
روی هم میریزی و با شب تبانی میکنی


تا میایم بی خیال
گریه یهرشب شوم
با
خیالت میرسی پادرمیانی میکنی


خودبگو اصلا چه معنی میدهد اینکارها
آخرش از دست خود، من را
روانی میکنی


عاشقی جرم است و من پرونده ام سنگین شده
بس که هر شب شعری از من
بایگانی میکنی