دل که در بند کسی باشد رهایی مشکل است
در قفس جادادن ِ مرغ هوایی مشکل است
لحظه ی جان دادن و دل کندن از هرچه که هست
دست در دست کسی باشی جدایی مشکل است
مثل شاهی که نه قدرت دارد و نه آبرو
بر دل سنگ خودت فرمانروایی مشکل است
گرد من سرباز های از نفس افتاده اند
باچنین وضعیتی کشور گشایی مشکل است
جای تو محفوظ مانده در دلم با دیگری
خوب می دانند مردم جابجایی مشکل است
کاسه ی عشق تو را در دست دارم هر طرف
می روم درجستجوی تو گدایی مشکل است
قهوه ی قاجار دارد چشم هایت باچنین
تلخی بیش از حدی مشکل گشایی مشکل است
گرچه می سوزانی ام بر دل نگیرم هیچ وقت
بی وفایی کردن ِ بر بی وفایی مشکل است