دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی...ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی...
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی...ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
باﷲ، که بجز یاد تو، گر هیچ کسم هست
حاشا، که بجز عشق تو، گر هیچ کسم بود...
بگذار سر به سینه من تا بگویمت:
اندوه چیست، عشق کدامست
غم کجاست…
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تویک شب ستارههای تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
می دانی؟
به شوق نور در ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار،
دل مسپار…
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
آغوش باز کردم
و در بر گرفتمش،
با خرمنی شکوفه تر روبهرو شدم
او محو عشق من شد
و من محو او شدم….
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
چو آفتاب برآید،
ز در درآید روز.
دوباره روشنی ایزدی شود پیروز
به لطف نور،سرآید زمان تاریکی...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
این سان که ذرههای دل بیقرار من
سر در کمند عشق تو
جان در هوای توستشاید محال نیست که بعد از هزار سال،روزی غبار ما را آشفته پوی باد؛در دوردست دشتی از دیدهها نهان
بر برگ ارغوانی
پیچیده با خزان
یا پای جویباری
چون اشک ما روان
پهلوی یکدیگر بنشاند!
ما را به یکدیگر برساند...!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
گفته بودی که چرا محو تماشای منی
آن چنان محو که یک دم مژه برهم نزنیمژه برهم نزنم تا که ز دستم نرود
ناز چشم تو به قدر مژه برهمزدنی
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به تو می اندیشم!
ای سراپا همه خوبی
تک وتنها به تو می اندیشم
همه وقت
همه جامن به هر حال که باشم به تو میاندیشمتو بدان این را
تنها تو بدان
تو بیاتو بمان با من، تنها تو بمان...!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.