با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
در دو چشمِ من نشین ای آنکه از من ، من تَری ...
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم ...
دوست داشتن
آخرین داشته ی آدمیست...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
ای دوست قبولم کن و جانم بستان...
مستم کن وز هر دو جهانم بستان ...
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو...
آتش به من اندر زن و آنم بستان...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به خطِ خویشتن فرمان
به دستم داد آن سلطان
که تا تخت است و تا بخت است
او سلطانِ من باشد ....
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
شدم ز عشق به جایی که عشق نیز نداند...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.