نیستی...لالایی ِحسرت خرابم می‌کند
آتش تنهایی و غربت کبابم می کند


گاه‌می‌گویم که‌شاید این‌همه غم حکمت است
یا که خوشبختی به‌زودی انتخابم می‌کند


سینه‌ی خود را اگر بشکافم و مضمون دهم
دوستی شاعر نما فورا کتابم می کند


حال من بدتر نباشد ،از تو بهتر نیستم
مادرم با زحمت صدقرص خوابم می‌کند


صبر تنها مرهم دلهای نارو خورده است
رفتی و کم کم زمان دارد مجابم می‌کند


یا خودت با من بمان یا خاطراتت را ببر
زیستن با دشنه‌ای در سینه ، آبم می‌کند...


رهی_کاوه