بی سر و پا میشوم مست نگاه میشوم
ساز بزنجمله تو را سوز و گداز میشوم ...
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی...
خوش بنواز جانِ من جمله نیاز میشوم
بی سر و پا میشوم مست نگاه میشوم
ساز بزنجمله تو را سوز و گداز میشوم ...
جان من و جهان تویی دلبر بی نشان تویی...
خوش بنواز جانِ من جمله نیاز میشوم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
زنده دلها میشوند از عشق، مست...
مرده دل کی عشق را آرد به دست...
عشق را با نیستی سودا بود...
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود...
عشق میجوید حریفی سینه چاک...
کو ندارد از فنای خویش باک...
عشق در بند آورد عقل تو را...
تا نماند در دلت چون و چرا...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
برون شو ای غم از سینه که لطف یار میآید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار میآید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار میآید
مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید
که کفر از شرم یار من مسلمان وار میآید
برو ای شکر کاین نعمت ز حد شکر بیرون شد
نخواهم صبر گر چه او گهی هم کار میآید
روید ای جمله صورتها که صورتهای نو آمد
علم هاتان نگون گردد که آن بسیار میآید
در و دیوار این سینه همیدرد ز انبوهی
که اندر در نمیگنجد پس از دیوار میآید...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بی تو متروکه و بی رهگذرست کلبه من...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.