خبرت هست؟؟؟
که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم
راه گذر نیست مرا....
خبرت هست؟؟؟
که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم
راه گذر نیست مرا....
جان بِبر آنجا ڪه دلم برده ای
امروز چنان مستم،کز خویش برون جستم
ای یار بکش دستم؛ آن جا که تو آن جایی ...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
در انتظار توأم
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد...!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
پولاد پارههاییم
آهن رباست عشقت
اصل همه طلب تو ،در تو طلب ندیدم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
باغ سلام میکند سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند
روح خراب و مست شد عقل خمار میرسد
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
دلا، نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تَر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکّان کسی بنشین که در دکّان شکر دارد
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
جان بسوز و سرمه کن خاکسترش تا نماند در دو عالم کوریی
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)