شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم؛ تو ماه من؛ در آسمان بی من
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم؛ تو ماه من؛ در آسمان بی من
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
نوبهارا جان مایی جانها را تازه کن باغها را بشکفان و کشتها را تازه کن
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
یاد تو کنم دلم تپیدن گیرد خونابه ز دیدهام چکیدن گیرد
هرجا خبر دوست رسیدن گیرد بیچاره دلم ز خود رمیدن گیرد
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
به دو چشم من ز چشمش چه پیامهاست هر دم که دو چشم از پیامش خوش و پرخمار بادا
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
صدایت می کنم باعشق
جوابم میدهی باجان
همین
جان گفتنت عشقم
هوایی می کند دل را..!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ی ماست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
ماییم که از باده ی بی جام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما ماییم که بی هیچ سرانجام خوشیم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
تو را در دلبری... دستی تمامست...
در پردهٔ دل خیال تو رقص کند
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
جز خیال روی او
نقشی نیاید درنظر
هرچه ما دیدیم و میبینیم
آن جانان ماست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.