گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم!
گر هزاران دام باشد در قدم چون تو با مایی نباشد هیچ غم!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
صدایت می کنم باعشق جوابم میدهی باجان
همین جان گفتنت عشقم هوایی می کند دل را...!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
صدایت می کنم باعشق جوابم میدهی باجان
همین جان گفتنت عشقم هوایی می کند دل را...!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
سوگند به نامت که تو آرام منی ...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
کاش می دیدم چیست
آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست
آه وقتی که تو لبخند نگاهت رامی تابانیبال مژگان بلندت را
می خوابانیآه وقتی که تو چشمانت
آن جام لبالب از جان دارو راسوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی
موج موسیقی عشق
از دلم می گذردروح گلرنگ شراب
در تنم می گردد
دست ویران گر شوقپر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر....
من، در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگردبرگ خشكيده ايمان رادر پنجه باد،رقص شيطاني خواهش را، در آتش سبز!نور پنهاني بخشش را، در چشمه مهر!
اهتزاز ابديت را مي بينم!!بيش از اين، سوي نگاهت، نتوانم نگريست!
اهتزاز ابديت را يارای تماشايم نيست!
كاش می گفتی چيستآنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاريست؟!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
امشب از آسمان ديده توروي شعرم ستاره ميبارد
در سكوت سپيد كاغذهاپنجه هايم جرقه ميكارد
شعر ديوانه تب آلودمشرمگين از شيار خواهشها
پيكرش را دوباره مي سوزد
عطش جاودان آتشها
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه ناپيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
از سياهي چرا حذر كردن
شب پر از قطره هاي الماس است
آنچه از شب به جاي مي ماندعطر سكر آور گل ياس است
آه بگذار گم شوم در تو
كس نيابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زين دريچه باز
خفته در پرنيان رويا ها
با پر روشني سفر گيرم
بگذرم از حصار دنياها
داني از زندگي چه ميخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پاي تا سر تو
زندگي گر هزار باره بودبار ديگر تو بار ديگر تو
آنچه در من نهفته درياييست
كي توان نهفتنم باشد
با تو زين سهمگين طوفاني
كاش ياراي گفتنم باشد
بس كه لبريزم از تو مي خواهم
بدوم در ميان صحراها
سر بكوبم به سنگ كوهستان
تن بكوبم به موج دريا ها
بس كه لبريزم از تو مي خواهمچون غباري ز خود فرو ريزم
زير پاي تو سر نهم آرام
به سبك سايه تو آويزم
آري آغاز دوست داشتن است
گرچه پايان راه نا پيداست
من به پايان دگر نينديشم
كه همين دوست داشتن زيباست
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
هركه را جامه ز عشقی چاك شد
او ز حرص و جمله عیبی پاك شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
پوزبند وسوسه عشق است و بس
ورنه كی وسواس رابستهاستكس
عاشقم من بر فن دیوانگی
سیرم از فرهنگی و فرزانگی
هرچه غیر شورش و دیوانگی است
اندر این ره دوری و بیگانگی است
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
بـہ جان آمد دل از ناز نگاهت ...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
پر کن از باده ی چشمت، قدح صبحِ مرا...
خود بگو من ز ِ تو سرمست شوم، یا خورشید...؟
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
mohsen32 (05-26-2019)