صفحه 6 از 10 نخستنخست ... 45678 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 51 به 60 از 99

موضوع: شعر

  1. Top | #51
    ! Zendegi
    خوشا صبحی
    که چون از خواب خیزم ،
    به آغوش تو
    از بستر گریزم ...


    ◾️هوشنگ ابتهاج

  2. 2 کاربر پست ! Zendegi عزیز را پسندیده اند .

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019),mohsen32 (04-12-2019)

  3. Top | #52
    ! Zendegi
    خسته ام




    خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی


    بشنود دوستش از نامزدش دل برده


    مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی


    که به پرونده جرم پسرش برخورده





    خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ


    بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است


    خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق


    که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است





    خسته مثل پدری که پسر معتادش


    غرق در درد خماری شده فریاد زده


    مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس


    پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده ...





    خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم


    دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است


    مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند


    زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است





    خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه


    که کسی غیر پرستار سراغش نرود


    خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که


    عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !





    خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ...


    غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است


    شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید


    در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ...


    #علی_صفری

  4. 2 کاربر پست ! Zendegi عزیز را پسندیده اند .

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019),mohsen32 (04-23-2019)

  5. Top | #53
    ! Zendegi
    دیروز به لبخندی و امروز به اخمی


    هر روز خوشی ها شده ناچیزتر از پیش !


    چون برگ که با شاخه درآویخته ، پاییز


    با خاطره هاییم گلاویزتر از پیش ...


    #مژگان_عباسلو

  6. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  7. Top | #54
    ! Zendegi
    بس خرقه رهبر که بود بر تن رهزن


    نشناسی اگر مغلطه ناکس و کس را


    #مهدی_اخوان_ثالث

  8. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  9. Top | #55
    ! Zendegi
    ناگزیر از سفرم، بی‌سر و سامان، چون «باد»
    به «گرفتارِ رهایی» نَتَوان گفت آزاد

    کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت؟
    «بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

    اینکه «مردم» نشناسد تو را غربت نیست
    غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد

    عاشقی چیست؟به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
    نه من از قهر تو غمگین، تو از مهرم شاد

    چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای
    اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد

    #فاضل_نظری

  10. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  11. Top | #56
    ! Zendegi
    دیوارها
    مرزها
    ارتش های جهان


    این همه پیامبر
    کتاب های آسمانی
    حتی بهشت و جهنم


    برای این است
    که ما "دوست داشتن" را
    نمی فهمیم!


    #فلورا_تاجیکی

  12. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  13. Top | #57
    ! Zendegi
    ما گنهکاریم، آری، جرم ما هم عاشقی است
    آری، اما آن که آدم هست و عاشق نیست، کیست؟
    زندگی بی عشق، اگر باشد، همان جان کندن است
    دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
    زندگی بی عشق، اگر باشد، لبی بی خنده است
    بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
    زندگی بی عشق اگر باشد، هبوطی دائم است
    آن که عاشق نیست، هم اینجا هم آنجا دوزخی است
    عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
    می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
    تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
    بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟ چیست؟!


    #قیصر_امین_پور

  14. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  15. Top | #58
    ! Zendegi
    با تو شرطی بستم.


    گر ببازم، تو مرا می‌بوسی!


    ور ببازی،


    من چو یک تشنه ی بی‌سایه ...
    که پژمرده به آفتاب کویر چشمت،
    بر الوهیت آن چشمه‌ی جوشان لبت...


    مثل زالوی نفس گیر...
    که مشتاق به اشعار رگم می‌نگرد...


    یا چو یک خواب به چشم مهتاب،
    می‌لغزم!
    و تو را می‌بوسم!


    با تو شرطی بستم.
    آن زمانی که میان دل من نالیدی...


    _با هزاران افسونی که تو را در دل من زنده نگه می‌دارد_


    "هرگز عاشق شده‌ای؟؟
    هان بدان...
    در تمامیت عمر دل تو، عشق نبود!!"


    و من افسوس کنان...


    شرط بر عشق وجودم بستم!
    شرط با ذات حیاتم بستم!


    و تو می‌دانستی...
    من تو را خواهم برد!
    من تو را می‌بوسم!
    من تو را...


    مثل نگاهم که به غنج لب تو جاوید است...


    با هزاران هوس مرده در اندوه دلم می بوسم!


    مثل تاتار هجوم آورم از عمق خیالی وحشی
    قلعه‌ی قند لبت را...
    به حریصانه‌ترین رویایم درشکنم!


    با تو شرطی بستم.


    تا به بی‌رحمترین صورت عشق بر لبت حمله کنم...
    و تو را...


    اما نه!!
    من به تو خواهم باخت!!


    آری آری من به تو می‌بازم!
    من همه عشق درون دل خود را به فنا در فکنم!
    من هر آن خاطره‌ی عشق...
    هر آن صورت معشوقه...
    هر آن قصه‌ی ناگفته...
    هر آن درد نهان را ز دلم بر چینم...
    و به تاریخ دلم قفل فراموش زده...


    و به تو خواهم باخت!


    تا تو لب غنچه کنی...
    و بهاری دلکش را به دلم باز نهی!
    و مرا از نفس آتش خود سیر کنی!


    و برای یک بار...
    با عطشناکی عشقی سرکش...
    بر لبم بوسه نهی!


    و دلم را به ابد پیوندی! من به تو می‌بازم!


    #علیرضا_ج.امیر_خیزی

  16. 2 کاربر پست ! Zendegi عزیز را پسندیده اند .

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019),mohsen32 (04-23-2019)

  17. Top | #59
    ! Zendegi
    کمی رنگ بیاور
    اینجای دلگیر بریز
    همینجای خالی شده
    کنار گل‌های شمعدانی کبود
    که بوی آبی سوخته می‌دهند


    کمی رنگ بیاور و بپاش
    بر روی لخته‌های خون ماه
    که خشکیده پای پنجره
    همانجا که می‌گفتی دیشب
    یاس‌های یائسه روییدند
    همانجا که ما در آغوش هم
    پوست انداختیم و تازه شدیم


    کمی رنگ بیاور
    برای شستن لکه‌های خشم
    کنار یک تعصب خانگی
    برای بردن یک عقب ماندگی
    از نگاه حافظه


    کمی رنگ بیاور
    از رنگ‌هایی که اگر به خود زدیم
    از یکرنگی‌مان کم نشود
    عجالتاً از آبی‌ها


    و یا اصلا خود دریا
    آری دریا




    کمی رنگ بیاور.


    #حسین_صداقتی

  18. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

  19. Top | #60
    ! Zendegi
    چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
    بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا


    قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
    به هر زبان بنویسند داستان مرا


    گذشتی از من و شب های خالی از غزلم
    گرفته حسرت دستان تو جهان مرا


    سریع پیر شدم آنچنانکه آینه نیز
    شکسته در دل خود صورت جوان مرا


    به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه
    خدا گرفت به دست تو امتحان مرا


    نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
    بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا


    تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
    بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا


    چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
    بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا


    ↩️تو نیم دیگر من نیستی ؛ تمام منی
    تمام کن غم و اندوه سالیان مرا↪️


    #امید_صباغ_نو

  20. کاربر مقابل پست ! Zendegi عزیز را پسندیده است:

    !!!SHAHIN!!! (04-24-2019)

صفحه 6 از 10 نخستنخست ... 45678 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کاربرانی که این تاپیک را مشاهده کرده اند: 0

هیچ عضوی در لیست وجود ندارد.

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

مرجع تخصصی ویبولتین ویکی وی بی در سال 1391 تاسیس شده است و افتخار میکند که تا کنون توانسته به نحو احسن جدید ترین آموزش ها و امکانات را برای وبمستران میهن عزیزمان ایران به ویژه کاربران ویبولتین به ارمغان بیاورد .

اطـلـاعـات انجمـن
09171111111 mahboob_hameh@yahoo.com طراحی توسط ویکـی وی بی
حـامـیان انجمـن