حالا که رفتنی شده ای !
باشد قبول لااقل این نکته را بدان
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید دلم بود
نا مهربان خداحافظ
حالا که رفتنی شده ای !
باشد قبول لااقل این نکته را بدان
آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید دلم بود
نا مهربان خداحافظ
بیخودی متاسف نباش
تو آمده بودی که بروی اصلا!
تو چه می دانی چه ترسی ست
ترس از کوچه ی بعد از خداحافظ؟
دستم را برای وداع با آرزوهایم