حق من بود که باشى و نگاهم بکنى
که به هر ثانيه با عشق دعايم بکنى


حق من بود که از نم نم باران بهشت
خوشه اى عشق بچينى و صدايم بکنى


حق من بود بمانى و در اندوه غروب
سپرم باشى و با عشق تو رامم بکنى


حق من بود که در منزل تو جاى شوم
نه که در خلوت کوچه تو سلامم بکنى


حق من بود که آغوش تو جايم بشود
نه که در معرکه ى عشق وداعم بکنى


حق من بود چو آهو تو اسيرم باشى
نه که با وسوسه اى طعمه ى دامم بکنى


حق من بود بهار دل من باشى تو
نه که در فصل خزان بر سر دارم بکنى


حق من بود تو باشى همه ى دلخوشيم
تو نماندى که مرا مست و خرابم بکنى