هـل آه و نالـه کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟
هـل آه و نالـه کردن نیستم جان من است
اینکه هر دم می رسد برلب نمی فهمی چرا؟
ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟
آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟
آنچه من پای بدست آوردن چشمت زدم
قید دینم بود لامذهب نمی فهمی چرا؟
بین مردم مثل من پیدا نخواهد شد نگرد
"یک" ندارد جز خودش مضرب نمی فهمی چرا ؟
ب
بارها گفتم دل دیوانه گرد عشق نه!
نیش خواهی خورد از این عقرب نمی فهمی چرا ؟
نظم اعداد به هم ریخته از رفتن تو
یک نفر رفته ولی هیچ کسی اینجا نیست ...
چه حالی داشتم با رفتنت ؟ سربسته میگویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش
در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی
نکته اینجاست که من راز نگه دارترم
کوله باریست پر از هیچ
که بر شانه ی ماست
گله از دست کسی نیست
مقصر دل دیوانه ی ماست
تن تو منطقه ی مین و دلم سربازیست
که جوان است و به تن شوق شهادت دارد ...