این شعرها که بوی سکوت می دهنداز غیبت لب های توستکلماتمثل زنجره های خشکیده ی تابستانیاز معنا خالی شدند
این شعرها که بوی سکوت می دهنداز غیبت لب های توستکلماتمثل زنجره های خشکیده ی تابستانیاز معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایندتوشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
دلتنگی خوشه ی انگور سیاه استلگد کوبش کن
لگد کوبش کنبگذار سر بسته بماند
مستت می کند این اندوه.
امشب دریاها سیاه اند
باد زمزمه گر سیاه است
پرنده و گیلاس ها سیاه اند
دل من روشن است تو خواهی آمد.
دوستت دارمو پنهان کردن آسمان
پشت میله های قفس آسان نیست .آن چه که پنهان می ماند خون است
خون است و عسلکه به نیش زنبوری
آشکار می شود .
دوستت دارم
و نقشه ایی از بهشت را می بینم
دورادوربا دو نهر از عسل
که کشان کشان خود را به خانه من می رسانند .
درد می داند چگونه وارد قلبم شود
می زند در بعد با لحن تو می گوید منم
یک دیشبی که آمده بودی به خواب من
من از غم فراق تو خوابم نبرده بود..
شعله دارم میکشم در تب، نمی فهمی چرا؟
تاب بی ماهی ندارد شب، نمی فهمی چرا؟