آخرین فردی که درست قبل از خواب در موردش فکر میکنید
کسی است که “قلب” شما به او تعلق دارد
آخرین فردی که درست قبل از خواب در موردش فکر میکنید
کسی است که “قلب” شما به او تعلق دارد
مرا حبس کن در آغوشت
من ، برای حصار بازوان تو مجرم ترین زندانی ام
ﺣﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﺩﻣــــﻮﮐﺮﺍﺳﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ
ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﻘﻂ ﻣﺎﻝ “ﻣــــــﻦ ” ﺑﺎﺷﺪ
تمام شهر تویی
وقتی دستهایت را در دست میگیرم
وانگشتانت ، خیابانهای درازی میشوند برای قدم زدن
گفت بنویس.
گفتم با چه بنویسم قلم ندارم.
گفت: با استخوانت بنویس .
گفتم مرکب ندارم با چه بنویسم؟
گفت با خونت بنویس.
گفتم ورق ندارم بر روی چه بنویسم.
گفت بر روی قلبت بنویس
گفتم چه بنویسم
گفت بنویس دوستت دارم.
اتل متل چه ماهى،فدات بشم الاهى برات پیام نوشتم نگى دوسم نداشتی.
آغوشی باش
و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است …
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست آه!
بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی
و بین من و تو فاصله هاست . . .
بگذار همه ی زندگی ام گره ی کور بخورد
دستهای “تــــــــــو” که باشد ملالی نیست…
با نگاه “تـــــــــــو”
گره از همه چیز باز میشود
حتی از دل گره خورده من!
بی تو
حتی باران هم
بوی تشنگی می دهد
گـاهــــی لال مـــی شود آدم …
حـرف دارد ؛ ولـــی …
کلمه نـدارد … !!!