من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام
من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام
شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
Mohammadtaha (06-12-2019)
ذوب دارم می شوم هر روز می بینی مگر؟
آب دارم می شوم هرشب نمی فهمی چرا؟
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه سنگین تو من کمترم آیا....؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
دارویِ دَردم ....گــر تُـــویـی ... در اُوجِ بیمــــاری ....خــوشــــــم .....!!!
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.