هميشه كه با يك تصادف يا سكته در خواب رخ نمیدهد. هميشه كه با هُل دادن يا خوردن آجر توی سر يك نفر اتفاق نمیافتد. ما هر روز میميريم، توی اتوبوس، وقتي هُلمان میدهند، محل كار، وقتی به كارمان توهين میكنند، وقتی شارژ موبايلمان تمام میشود و مجبوريم به زندگی در موزيك پايان دهيم و به زندگی بين حرفهای مردم ادامه. ما میميريم با يك تكه كلام خاطرهانگيز، با صدای گويندهی راديو كه هر صبح به جای پيامی روی گوشیمان به ما صبح بخير میگويد.
مرگ كه فقط جدا شدن روح از بدن نيست. وقتی روحت را به كسی هديه میدهی با رفتنش فقط جسمت را جا به جا میكنی، جسمت را توی تاكسی مینشانی، به محل كار میرسانی، به خانه برش میگردانی، حمامش میدهی و شب میخوابانیاش.
مرگ كه هميشه اتفاقی نيست! همين كه صبح بيدار میشوی و جسمت امروز سر كار نمیرود، چهار زانو روی تخت خوابت مینشينی و به گوشهی بالشتی كه مدتهاست گريههايت را تحمل میكند نگاه میكنی، فكر میكنی كه امروز جمعه است و نكند، آن كسی كه روحم پيش اوست، مثل سالها پيش من در، غروب جمعه بميرد...