خوب رویان آیینه می جویند تا صورت خود را در آن ببینند وخط و خالی برآن بیفزایند. از این آیینه ها بسیار هست که آدمی روی خود را نظاره کند و اگر دودی و غباری بر آن بیند بشوید و اگر نقصانی هست به کمال آورد؛ اما کجاست آن آیینه که چهرۀ روح و جان خویش را در آن بنگریم و شکل و شمایل باطن خود را تماشا کنیم.
گفتم ای دل آینه از بهر چیست
تا ببیند هر کسی کو شکل کیست
آینه آهن برای لون هاست
آینه سیمای جان سنگین بهاست
آینه جان نیست الا روی یار
روی آن یاری که باشد زان دیار
مثنوی
آیینه جان بسیار سنگین بهاست، بسیار عزیز و نادر الوجود است و اگر سال ها در طلب آن به هر کوی و برزن بگردند رواست.
سیم دل مسکینم در خاک درت گم شد
خاک سر هر کویی بی فایده می بیزم
سعدی
شمس الدین تبریزی سال ها به دنبال آیینه ای می گشت که آن را قبله سازد و سراپای خویش را در آن بنماید، تا مولانا را در قونیه یافت.
و مولانا در جوانی خواب دیده بود که خورشید به او سلام می کند و در شگفت شده بود که او را چه مقام و منزلت است که خورشید را با او نظر باشد و این رویا او را محال می نمود تا شمس بر او وارد شد و مولانا گفت:
چون تو را دیدم محالم حال شد
جان من مستغرق اجلال شد
چون تو را دیدم بدیدم خویش را
آفرین آن آینه خوش کیش را
در حدیث آمده است که " المومن مرات المومن" یعنی اهل ایمان یکدیگر را چون آیینه باشند؛ که هریک دیگری را نشان می هد نه خود را...
و چون مومن نام خداوند نیز هست معنی دیگر حدیث آن باشد که اهل ایمان آیینه پروردگار خویشند و هر که در ایشان نظر کند هم گوهرذات خود را می یابد و هم سیمای پروردگار خویش را در آن می بیند و این هر دو خود یکی است. زیرا گوهر ذات آدمی همان نفَس رحمانی و نفحه الهی است که خداوند در آدم دمید؛ و مقام آینگی، رهایی از تعلقات و نقوش و تصویرهای پراکنده است. اگر صورتگری بر چهره ایینه نقشی تصویر کند آن آیینه در همان نقش محدود و آن را از یاد نقشها محروم می کند و اگر آن نقش را بزدایند آیینه هر دم نقشی می پذیرد و رنگی نشان می دهد و درعین حال از همه نقش ها مبراست.
گفتی که حافظ اینهمه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مخوان که همان لوح ساده ایم حافظ
به تعبیر مولانا هیچ فساد و تباهی از آن بیش نباشد که آدمی ایینه غیب نمای دل خویش را که هر دم نقش هزار حوری و پری در آن اشکار می شود به زنگار غفلت سیاه و تیره کند یا به رنگ و نقشی خاصی محدود گرداند.
آهنی کایینه غیبی بدی
جمله صورت ها در او مرسل شدی
تیره کردی، زنگ دادی در نهاد
این بود" یسعون فی الارض فساد"
و جمله تعصبات و کوته نظری ها که در جهان هست همان محدود کردن آیینه است به نقش معین و گمان کردن که جز آن نقش هیچ نیست.
آینه ات دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
رو تو زنگار از زخ او پاک کن
بعد از ان آن نور را ادراک کن
آیینه کز رنگ آلایش جداست
پرفروغ نور خورشید خداست مثنوی
از این رو هر که خواهد خویش را و خدای خویش را به چشم دل نظاره کند بر اوست که آیینه جو شود و گرد گیتی بگردد تا به صحبت یکی از عاشقان آیینه خو برسد و درآیینه دل او تامل کند و سیمای حقیقی خویش را ببیند و انچه به سبب رنگها و خیالات باطل بر آن افزوده و او را از شباهت با پرودگارش دور کرده از آیینه دل خویش بزداید و به صیقل تقوی و مجاهده به تدریج صفایی حاصل کند و از ایینه جویی به مقام آیینه خویی برسد. به قول سعدی:
تامل در آیینه دل کنی
صفایی به تدریچ حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
همه مجاهدات اهل سلوک برای بازگشت به این چهره ازلی است. پیر طریقت، هم نقش ایینه را بازی می کند و هم روش صیقل آیینه دل را به سالک می اموزد و این صیقل و غبارزدایی همان ریاضت ها و پرهیزها و خدمت ها و طاعت هاست که به همت پیر روشن رای حاصل می شود.
دل که آینه شاهی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی حافظ