از پنجره به پیادهرویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت:
میبینی، لباسهایی هستند که راه میروند، دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونش "انسان" وجود داشته باشد.
بهراستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.
رومن_گاری
از پنجره به پیادهرویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت:
میبینی، لباسهایی هستند که راه میروند، دروغ میگویند، عاشق میشوند، میمیرند...
کمتر لباسی آن بیرون است که درونش "انسان" وجود داشته باشد.
بهراستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.
رومن_گاری
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
اگر همه مغازهها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند...
اگر همه بازارها رو به کسادی رفت و همه سکهها از رونق افتاد، تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز...
اگر قحطی آب و نان آمد، تو اما نگذار که قحطی انسانیت نیز بیاید.
اگر محتکران، خورد و خوراک و مال و منال را دریغ کردند؛ تو اما نور و شور وشعور و جان و دل را احتکار نکن...
ما ورشکستگانِ جور روزگاریم؛ اما نباید که برنشستگانِ کشتی #اندوه نیز باشیم.
اگر حتی هوا جیرهبندی شده است، تو اما امیدت را حبس نکن، لبخندت را نیز و آرزوهایت را...
دست تنگی را به دلتنگی بدل نکن...
باشد که فراخی دل، گشادگیِ روز و روزی نیز بیاورد...
با تو خورشید ترین ماه جهانم ! نفسم.
Anoosh (07-17-2019)