دخترم

چکی سفید برایت فرستاده ام که هر چه دلت میخواهد بگیری و خرج کنی

ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست

این مال یک فقیر گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد.

جستجو لازم نیست ، این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت.

اگر از پول و سکه برای تو حرف میزنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون این فرزند شیطان خوب آگاهم.

من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هر لحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده راه میرفتند نگران بوده ام

اما دخترم این حقیقت را بگویم

که مردم بر روی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان ریسمان ناستوار ، سقوط میکنند.






دخترم

هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمیتوان یافت

که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند.

برهنگی بیماری عصر ماست.

به گمان من ، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است.





جرالد

برای تو حرف بسیار دارم ولی به موقع دیگر میگذارم و با این آخرین پیام ،

نامه را پایان می بخشم.

« انسان باش ، پاکدل و یکدل ، زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن ،

هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است.