قول مطرب دل من دوش به راهی زد و برد
چشمش آرام دل من به نگاهی زد و برد

غمزه ی دوست به یغمای دلم تیزی داشت
وه که بر مخزن دل خانه سیاهی زد و برد

هرغباری که بر آیینه ی دل بود مرا
ای عجب صیقلی عشق به آهی زد و برد

خیل غم داشت کمین بر دل من باز ببین
که برین قلب شکسته چه سپاهی زد و برد

سایه ی سرو قدمت برسر ما باقی باد
که به باغ آمد و بر برگ گیاهی زد و برد