جامی از شعرم به دست
وین قدح افتاد….
فریادم شکست…
مست مستی دوچشم عاشقش
فارغ از هستی شدم
عشقش چودر یادم نشست
کشتی طوفان زده سرزد به ساحل های دور
بر گل دریا نشست…!
آب دیده ، اشک خنده ، سنگ الحد بر سرم
وین شراب ناب یادت خاطرم از دوجهان بدتر گسست
جامی از شعرم به دست…
دور چشمانت ز من
باز فریادم شکست…
من سکوتی مبهمم…
سرخوش از فریاد دل رنج و تبم
کنج عزلت خواه میخانه که بر نام من است…
ساقی بیت عدم در بودنم تا کی سکوت…؟
طعم انگور لبت شهوت زن است…
تو شراب ناب ده سال زمان…
از من خسته نمی پرسی چرا
مست مست افتاده ام؟
باز کن سرخمره را نوشی بده
عاشقم عاشق بدان ساقی به جانم می بده…
هر سخن باشد یکی جرعه به جان صادقم
بس کن این بازی به من رازی بده
کهنه جام من در این دنیا خریداری نداشت
طعم نوش ناب چندین ساله ات را بر غریبان رو مکن
جامی از شعرم هنوزم هست دست…
من حریص سابق میخانه ی شهر تو ام
بشنوی گر بنگری بوی تنم
کهنه ساقی از لبت جامی بده….

شازده کوچولو