ای عاشقان ای عاشقان، پیمانه را گم کرده ام
در کنجِ ویران مانده ام ، خُمخانه را گم کرده ام
هم در پیِ بالاییان ، هم من اسیرِ خاکیان
هم در پیِ همخانه ام ،هم خانه را گم کرده ام
آهم چو برافلاک شد، اشکم روان بر خاک شد
آخر از اینجا نیستم ، کاشانه را گم کرده ام
درقالبِ این خاکیان، عمریست سرگردان شدم
چون جان اسیرِ حبس شد ، جانانه را گم کرده ام
از حبسِ دنیا خسته ام، چون مرغکی پر بسته ام
جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم کرده ام
در خواب دیدم بیدلی صد عاقل اندر پی روان
می خواند باخوداین غزل ، دیوانه را گم کرده ام
گر طالبِ راهی بیا ، ور در پی آهی برو
این گفت وبا خودمی سرود ،پروانه راگم کرده ام
چون نورِ پاکِ قدسی اش، دیدم براو شیدا شدم
گفتم که ای جانان جان دردانه را گم کرده ام
گفتا که راهِ خانه ات را گر ز دل جویا شوی
چندین ننالی روز و شب فرقانه را گم کرده ام
این گفت و از من دور شد، چون موسی اندر طور شد
دل از غمش ویرانه شد ، ویرانه را گم کرده ام