غزل بردار لب تر کن بنوش از شربت شعرم
دلت را مبتلا کن به بغض غربت شعرم
هوا را بی نفس طی کن نگاهت را به من بسپار
و دستت را کمی بگذار روی تربت شعرم
بخوان در زیر لب اهسته بیت آشنایی را
که لبهایت شود شور افرین خلوت شعرم
نه غمگینم نه خوشحالم نه دلگیرم نه دلشادم
فقط شرمنده ام ازاشکهایت بابت شعرم
سلامت میکنم ای عشق ای عاشق کش مغرور
به من بد پیله کردی گر چه بوده عادت شعرم
زمان تنگ است و دل تنگ است و آهوی غزل سر مست
گریزی نیست از چنگش نشو ناراحت شعرم