دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز


مرغ پر سوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید

دل به جان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گر چه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق

یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد

غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پر آب

دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به غیر از من و پروانه و شمع

قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گر چه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت

در این خانه به امید تو باز است هنوز

این چه سوداست عمادا که تو در سر داری؟

وین چه سوزی است که در پرده ساز است هنوز