‌شب به سحر نمیرسد ، گر نکنم خیال تو....

این دل بیقرار من ، رشک برد ، به حال تو.....

زلف به باد میدهی ، عطر بهار و یاس من....
شعر کنم هر قدمت ، وصف تو و جلال تو.....

سجده کنم بخاک تو ، چون تو شدی مراد دل....
فانی به حکم قهر تو ، زنده از آن جمال تو.....

چون همه عاشقان همی ، جان بدهم بناز تو....
تا دل شب دعا به لب ، چشم ولی به خال تو.....

از دم چون مسیح تو ، سوسن و لاله میدمد....
زنده کند مرده دلم ، هر نفس زلال تو.....

عاشق عشق تو منم ، ای مه شب فروز من....
کاش رسد شبی و من ، دست کشم به بال تو.....

بوسه زنم به دست تو ، تا که کنی شفاعتم....
روز جزا اگر فزون ، جرم من از کمال تو.....

دیده ی اشکبار من ، خون بچکد ز هجر تو....
در هوست زنم به جان ، نقش تو و خیال تو.....