به تو آهسته و سر بسته و در پرده بگویم
تا کسی جز من و تو
نشنود این راز گهربار جهان را
آنچه گفتند و سرودند
تو آنی، خود تو جان جهانی
گر نهانی و عیانی
تو همانی، تو همانی...
که همه عمر به دنبال خودت
نعره زنانی و ندانی...
و ندانی و ندانی
که تو آن نقطهی عشقی و تو اسرار نهانی
همه جایی تو... نه یک جا،
همه پایی تو... نه یک پا،
همهای، با همهای، بی همهای، همهمهای تو
تو سکوتی، تو خود باغ بهشتی، ملکوتی
تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی
به تو سوگند
گر این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی
در همه افلاک خدایی...
نه که جزیی تو
نه چون آب در اندام سبویی
خود اویی
به خود آ...