ساقیا پیمانه پر کن زان که صاحب مجلس است آروز میبخشد و اسرار میدارد نگاه
ساقیا پیمانه پر کن زان که صاحب مجلس است آروز میبخشد و اسرار میدارد نگاه
My Life Omid.M
هر سر موي تو را با زندگي پيوندهاست
با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است
تازه تر از برگ گل دیدم تورا ای یار من...
تا تو رفتی از برم اندوه و غم شد یار من ......
رفیقان یک به یک رفتند مـــرا باخـــود رهـا کردند
همه خود درد من بودند خیال کردم که همدردند
نقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
تا دل نشود عاشق دیوانه نمی گردد
تا نگذرد از تن جان جانانه نمی گردد
گریان نشود چشمی تا آنکه نسوزد دل
بیهوده به گرد شمع پروانه نمی گردد
ویرایش توسط Shimaa : 07-22-2018 در ساعت 02:36 PM
زندگی مثل نواختن پیانوست
همان چیزی را می شنوی که می نوازی ...
asal* (07-22-2018)
دَست بَر دیوان شُدم،
"هر چه لِسانالغیب گفت..."
خواجه هَم در فالِ ما،
شـعرِ جدائی ساز کـــــرد...
دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم
من یکسره آتش،همه ذرات هوا تو
پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم
ای هرچه صدا،هرچه صدا،هرچه صدا-تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا-تو،همه جا-تو،همه جا-تو
پاسخ بده ازاین همه مخلوق چرا من؟
تا شرح دهم،از همه ی خلق چرا تو؟
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
دانه و دام در این راه فراوان امّا
مرغِ دل سیر زِ هر دام رها می ماند
می رسیم آخر و افسانه یِ واماندنِ ما
همچو داغی به دلِ حادثه ها می ماند