PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دختر فراری



!!yalda!!
11-12-2015, 11:15 PM
http://media.jamnews.ir/medium1/1394/06/07/JamNewsImage14231613.jpg
ماجرای واقعی با همکاری پلیس؛

دختر فراری پشیمان
وقتی مادرم هراسان خود را به کلانتری رساند تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام و...





به گزارش سرویس حوادث جام نیـوز، وقتی مادرم با چهره ای پریشان و نگران وارد کلانتری شد و مرا در آغوش گرفت تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده ام به طوری که چیزی نمانده بود زندگی ام را به نابودی بکشاند در حالی که من معنی «سیلی مادرانه» را نفهمیدم و با تصوری اشتباه در حالی که احساس می کردم غرورم در برابر دیگران جریحه دار شده است، از منزل فرار کردم و حالا در مخمصه ای گرفتار شده ام که هیچ راه گریزی هم ندارم...

دختر جوان در حالی که حلقه های اشک چشمانش را پوشانده بود و از نگاه کردن به چهره مضطرب مادرش شرم داشت نگاهی به دستبندهای آهنین گره خورده بر دستانش انداخت و در تشریح چگونگی ماجرای دستگیری اش به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: ۲ خواهر و برادر کوچک تر از خودم دارم و فرزند بزرگ خانواده هستم. پدر و مادرم با یکدیگر تفاهم اخلاقی نداشتند و همواره بحث و جدل در خانه ما وجود داشت. مشاجرات آن ها بیشتر اوقات به قهر و دعوا می کشید در حالی که هیچ کدام از خواسته هایشان کوتاه نمی آمدند این گونه بود که پس از سال ها کشمکش و بالا و پایین رفتن از پله های دادگاه، بالاخره از هم جدا شدند و ما فرزند طلاق نام گرفتیم.

در همین حال مادرم حضانت من و خواهر و برادرم را پذیرفت و این گونه بود که ما زندگی نزد مادرمان را در حالی ادامه دادیم که پدرمان را نیز دوست داشتیم و هیچ اختلافی بین خودمان احساس نمی کردیم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که هفته گذشته برای دیدار بستگان مادری ام به یکی از شهرستان های اطراف مشهد سفر کردیم و در حالی به گشت و گذار در مناطق تفریحی و دیدنی می پرداختیم که در منزل خاله ام ساکن شده بودیم. وقتی در حال تدارک ناهار ظهر بودیم به خاطر یک موضوع پیش پا افتاده شروع به لجبازی کردم که همین ماجرا به جر و بحث لفظی بین من و مادرم منجر شد.

مادرم که از خیره سری و لجبازی من عصبانی شده بود ناگهان در حضور دیگران سیلی به گوش من زد. با این کار به شدت ناراحت شدم چرا که به هیچ وجه توقع چنین رفتاری از سوی مادرم را نداشتم. احساس می کردم همه غرورم بر باد فنا رفته است و مقابل دختر خاله هایم تحقیر شده ام.

این بود که بلافاصله کیف دستی ام را برداشتم تا خانه خاله ام را ترک کنم. در این هنگام خانواده خاله ام مقابلم ایستادند و از من خواهش کردند که از آن جا نروم اما من که خیلی عصبانی بودم به حرف های آن ها توجهی نکردم و یکسره به پایانه مسافربری رفتم. سپس در حالی که نمی توانستم صحنه سیلی خوردن را فراموش کنم با اتوبوس عازم مشهد شدم و از پایانه مسافربری مشهد خودرویی را به طور دربستی اجاره کردم و پارک ملت پیاده شدم و سرگردان و بی هدف راه می رفتم.

قصد داشتم خودکشی کنم تا این که نیمه های شب با پسری که او هم مانند من سرگردان بود آشنا شدم و ماجرای فرارم را برایش بازگو کردم و گفتم قصد خودکشی دارم. اما در همین هنگام مأموران گشت ما را دستگیر کردند. وقتی مادرم هراسان خود را به کلانتری رساند تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کرده ام و...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی